بهترین اتفاق زندگی

4.8K 108 92
                                    

#پارت146
اونقدر استرس داشتم هر لحظه نزدیک بود بیفتم و بیهوش شم صندلی چوبی کافی شاپ رو جوری محکم گرفتم که انگشتام درد رو حس کرد پله هارو نمیدیدم گوشامو تیز کردم تا صداشو بشنوم صدایی که هر روز و هر شب و هر ثانیه توی گوشم میپیچید.

صداشو شنیدم با علیرضا بحث میکرد که این همه پایین جا برای نشستن هست چرا بالا بریم وقتی آخرین پله رو تموم کرد و روشو به سمت ما گردوند جز من همه کسایی که اونجا بودن با فریاد و سوپرایز گفتن باعث تعجب ارباب شدن اما من خشکم زده بود فقط بهش نگاه میکردم اونم فقط به من خیره بود بی اراده اشکم از چشام پایین افتاد لبام میلرزید و هیچ کنترلی روش نداشتم.

دووم نیاوردم همون فاصله نزدیک رو به سمتش دویدم و خودمو توی بغلش پرت کردم انگار که هیچکس اونجا نبود هیچی نمیشنیدم هیچی نمیدیدم فقط بوی عطر همیشگیش توی سرم پیچید جوری گرفتمش انگار آخرین ثانیه های زندگیمو میگذرونم همون کت شلواری تنش بود که باهم خریدیم.

صورتمو از توی بغلش جدا کردم هنوزم بهت زده بود دقت بیشتری بهش کردم تغییر کرده بود صورتش لاغرتر و زیر چشاش گود افتاده اما چشاش همونا بود همونایی که من چه موقع خشم و عصبانیت چه موقع مهربونی عاشقش بودم.

هرکاری میکرد بازم ارزش این لحظه رو داشت نفس عمیقی کشید دستاشو دو طرف صورتم گذاشت و با انگشت شصتش اشک زیر چشامو پاک کرد و با صدایی که این مدت فقط تصورش میکردم حرف زد

+ تو هیچوقت دست برنمیداری نه؟
- نه هیچوقت
- تولدتون مبارک یا بهتره بگم تولد من مبارک

بقیه محو تماشای ما بودن نگاهی به پشت سرم کردم مینا اشکاش سرازیر بود پریسا بازوی علیرضا رو محکم‌ گرفته بود و بقیه هم توی نگاهشون پر از حس هایی بود که به زبون نمیاوردن.الهه با اینکه خودش بغض کرده بود ولی فضا رو عوض کرد

++ ما هم اینجاییییم هاااا

همه خندیدن و من دست ارباب رو گرفتم یه صندلی براش عقب کشیدم و ازش خواستم بشینه اونم نشست و جلوش کیک بود شمعشو روشن کردم بقیه روی صندلیاشون نشستن ارباب رو به علیرضا کرد

+ پشت سرم توطئه میکنی

علیرضا شونه بالا انداخت و خندید

__ دیگه ما اینیم

همه یکی یکی تولدشو تبریک گفتن و اونم شروع به صحبت کرد

+ از همتون ممنونم شوکه شدم و تجربه همچین لحظاتی نداشتم
++ آقا مسعود نگین برای این لحظات جونشو میداد
+ نگین بهترین اتفاق زندگی منه

گفتن این جمله از زبون اربابم رویایی ترین چیزی بود که میتونستم بشنوم کاش میتونستم جلوی همه زانو بزنم و سرمو روی پاش بذارم دستشو ببوسم و بگم تو بهترین اتفاق زندگی من نیستی تو خوده زندگیمی تو دلیل همه بودنمی.

...Where stories live. Discover now