جشن تولد

10.7K 128 2
                                    

#پارت51
اخم کردم با حالت عصبانی و حرص به مامانم نگاه کردم
- مامان جان من حالم خوبه مرسی به فکر منی این چه سوالیه آخه
×× اون پرستار یه چیزی میدونست که اینو گفت منم خر نیستم
بابامم انگار نه انگار بی تفاوت فقط گفت که حواسمو به خودم جمع کنم
تا خونه هیچ حرفی نزدم مامانم یکم غر زد و بعد اونم ساکت شد به خونه رسیدیم به ارباب پیام دادم که حالم خوبه اونم بلافاصله جوابمو داد ازش کلی تشکر و عذرخواهی کردم با خودم این فکر رو میکردم که ارباب با دیدن حال من نگران شده و توی موقعیت بدی قرار گرفته.
لباسامو عوض کردم چسب روی دستم که جای سوزن سرم زده بودن رو برداشتم دلم میخواست برم زیر دوش آب گرم به حموم رفتم لباسامو درآوردم هنوز روی سینه هام کبود بود آبو باز کردم چشامو بستم و تمام تنم گرم شد حس خوبی بود به اتفاقات امروز فکر میکردم ترسی توی وجودم اومد که نکنه ارباب رو نا امید کرده باشم و نکنه دیگه منو نخواد ولی باز به این نتیجه میرسیدم اون نگران من شده بوده پس ینی براش مهم بودم.
خودمو شستم از حموم بیرون اومدم مامانم برام سوپ درست کرده بود منتظر شدم تا آماده بشه توی این فاصله به اتاقم رفتم نت گوشیمو روشن کردم عکس پروفایل الهه رو نگاه کردم فردا تولدش بود و منم به کلی یادم رفته بود سریع بهش پیام دادم و تولدشو تبریک گفتم جواب سردی داد قضیه امروز رو براش تعریف کردم و تعجب کرد و نگران شد و گفت فردا جشن گرفتن آدرس رو داد و من فقط یه صبح وقت داشتم براش کادو بخرم به ارباب پیام دادم و بهش همه چیو گفتم
+ صبح من نمیتونم همراهت باشم خودت یه چیزی بگیر عصر باهم میریم
- چشم آقا ولی نمیدونم چی بگیرم
+ خودت دوستتو میشناسی یه چیزی از طرف دوتامون بگیر
- چشم هرچی شما بگین
اول شام و بعد قرصامو خوردم و به اتاقم رفتم روی تخت دراز کشیدم اونقدر خسته بودم که بدون اینکه به چیزی فکر کنم به خواب رفتم.
صبح با یه سنگینی خاصی بیدار شدم با چشای نیمه باز دنبال گوشیم میگشتم ساعتو دیدم به ارباب صبح بخیر گفتم و بلند شدم مامانم توی آشپزخونه واسم یه صبحونه کامل درست کرده بود نون سنگک و پنیر،گردو،کره،مربا و شکلات و آب پرتقال با دیدنشون هم تعجب کردم هم گرسنم شد.
×× بابات صبح رفته برات همه چی خریده که بخوری ضعیف شدی
- مگه اینکه باباجونم فقط به فکرم باشه
×× ینی من به فکرت نیستم؟
- هستی هستی مامان بیخیال
صبحونمو خوردم و به مامانم گفتم امروز تولد الهه س و باید برم براش چیزی بگیرم اونم گفت خونه خاله میره توی اتاقم رفتم یکم مرتبش کردم و لباسامو پوشیدم و آماده رفتن شدم.
از خونه که بیرون اومدم فقط به این فکر میکردم که چی باید بگیرم تا خوشحال شه اون تنها دوستم بود و من باید یه کادوی خاص بهش میدادم سوار تاکسی شدم به سمت خیابونی رفتم که یجورایی مرکز خرید بود و همه چی داشت.
پیاده شدم از اولین مغازه شروع کردم به گشتن اول به این فکر کردم شال یا روسری براش بخرم اما بعد پشیمون شدم چنتا مغازه بعد چشمم به تابلوهای نقاشی افتاد ولی بازم اون چیزی که میخواستم نبود همه جارو گشتم کیف و کفش،عطر و ادکلن،کادوهای دکوری دیگه خسته شده بودم از جلوی یه طلافروشی رد شدم یه گردنبند با فونت فارسی خوشگل الهه توی ویترینش بود به شدت چشممو گرفت داخل رفتم برام آورد خیلی خوشم اومد با اینکه یکم گرون بود اما دلم میخواست همینو بهش هدیه بدم ازش عکس گرفتم برای ارباب فرستادم اون هم خوشش اومد و قیمتشو ازم پرسید اما من چیزی بهش نگفتم چون میدونستم اگه بفهمه همشو پرداخت میکنه و من اینو نمیخواستم.
به سمت خونه برگشتم مامانم خونه نبود وقتی بهش زنگ زدم گفت ناهار خونه خالم هست منم بهش گفتم پس خونه میمونم تا بعدظهر به جشن تولد دوستم برم تنها بودم و توی آشپزخونه به ناهار ظهر فکر میکردم هوس ماکارونی کرده بودم یهو یه چیزی توی ذهنم اومد چون مطمئن بودم تا بعدظهر تنهام به ارباب زنگ بزنم و ناهار دعوتش کنم گوشیمو برداشتم و شمارشو گرفتم بعد از چند تا بوق جواب داد
- سلام آقا خوبین خسته نباشین
+ سلام نگین متشکرم چطوری کجایی
- خوبم آقا خونم راستش زنگ زدم بگم اگه افتخار بدین ناهار تشریف بیارین اینجا
+ تنهایی مگه
- بله آقا میخوام براتون ماکارونی درست کنم دوست دارین؟
+ آره خوبه تا نیم ساعت دیگه سرکارم بعدش میام
- منتظرتونم مراقب خودتون باشین
خوشحال شدم و با ذوق خاصی شروع کردم به درست کردن ماکارونی اونم یه ماکارونی مخصوص و خوشمزه با کلی ته دیگ سیب زمینی همه کارارو انجام دادم نگاهی به ساعت انداختم تقریبا ۴۵ دقیقه گذشته بود سریع به اتاقم رفتم لباسامو عوض کردم و جلوی آینه یه رژ زدم موهامو باز کردم منتظر ارباب شدم تمام خونه رو بررسی کردم که یه وقت نامرتب نباشه صدای زنگ آیفون اومد توی صفحه مانیتور نگاه کردم ارباب بود در رو براش باز کردم
- سلام آقا خیلی خوش اومدین
+ سلام تو امروز کی وقت کردی این همه کار بکنی
- آقا کاری نکردم الانم خجالت میکشم ازتون

...Where stories live. Discover now