دژاوو

1.6K 70 19
                                    

❌واحــد شمــاره هشــت❌:
#پارت419

مثل اولین بار ترس و استرس داشتم اینو میشد توی دستپاچگیم برای انتخاب لباس فهمید حتی هنوز لاکام خشک نشده بود و بهشون فحش میدادم.

مانتوی لیمویی رو پیدا کردم و با یه شال آبی و شلوار جین پوشیدم خودمو توی آینه دیدم شاید پیرتر از اون موقع شدم اما هنوزم قلبم تند میزنه.

از خونه بیرون زدم سوار ماشین شدم و به سمت رویای خودم حرکت کردم رویایی که یه روز با ترس شروع شد و حالا داره تبدیل به عشقی موندگار میشه.

مثل همون روز اول دهنم خشک شد و نفسم تند میزد احساس خوبی داشتم مغزم هرچقدر تلاش داشت تا واقعیت لعنتی رو بهم بفهمونه اما من مانعش میشدم و خودمو نگین اولین دیدار میدیدم.

به جلوی در رسیدم و ماشینو پارک کردم جلوی آیفون که ایسادم انگار یه دژاوو رخ داده لبخندی زدم و زنگ رو فشار دادم.

+ با آسانسور بیا طبقه سوم

وقتی آیفون رو گذاشت با خنده وارد پارکینگ آپارتمان شدم با دیدنش یاد روزی افتادم که با یه گربه درد و دل میکردم و ازش سراغ عشقمو میگرفتم.

آسانسور منو به طبقه سوم رسوند و جلوی در ایستادم تا اومدم زنگ رو بزنم درو باز کرد صورت تراشیده و لباسش کاری کرد تا خنده ریزی بکنم.

به داخل خونه رفتم و فقط نگاهش میکردم بی اختیار گریه م گرفت هرچقدر سعی کردم با دستام مانع ریختن اشکم روی صورتم بشم اما فایده ای نداشت.

دستی از کنارم توی دستام اومد ارباب منو به طرف صندلی چوبی وسط خونه برد خونه ای که حتی با وسایل کمش انگار امن و پر از آرامش بود.

روی صندلی نشستم ارباب لیوان آبمیوه به دستم داد

+ آبمیوه رو بخور تا حالت بهتر شه
- اون روز فشارم از ترس افتاده بود امروز از اینکه چرا نمیتونم...
+ هییسسس آبمیوتو بخور

روبروم روی صندلی نشست پیرهن مشکی با آستینای بالازده موی نسبتا کوتاه اما بعد چند سال یکم پیشونیش بلند شده ولی هنوزم صورت و گردن استخونیش مثل همون روز اول برام جذابیت داره.

+ راستی توی اون اتاق ها هیچکس نیس

با این جمله از ته دل خندم گرفت و با خنده حرف میزدم که اونم مثل من میخندید

- خیلی به اون درا نگاه میکردم نه؟
+ آره فهمیدم شک کردی نکنه کسی باشه
- میدونی چند دقیقه بعدش یه کاری کردی که داشتم سکته میزدم
+ توی اون اتاق لختت کردم تقصیر خودته خب خیلی جذاب بودی منم که شکارچی
- میخواستم فرار کنم
+ واقعا؟
- آره میخواستم فرار کنم و برم چون خیلی ترسیده بودم
+ پاشو لباساتو دربیار

یهو حالت صورتش جدی شد و منم سعی میکردم جلوی خندمو بگیرم و کاری که میخواد رو انجام بدم اون نشسته بود و من دونه دونه لباسامو درآوردم تا جایی که تمام عریان جلوش ایستادم.

...Where stories live. Discover now