لازانیا

11.4K 173 13
                                    

واحد شماره هشت

#پارت27

از پشت به من چسبید و دست چپشو جلو آورد و گلوی منو گرفت و دست راستش از کنار رونم به لای پاهام رفت و با کشیدن انگشتش لای کسم تمام تنم آتیش گرفت و به خودم لرزیدم.
انگشتشو فرو کرد داخل و نفسم توی سینه حبس شد و انگشت شصتش به کلیتوریسم میخورد و و فشار انگشتاش روی گلوم بیشتر شد و تنفس برام سخت بود.
از ناله هام میتونست بفهمه که دارم به ارضا نزدیک میشم و انگشتشو درآورد و یه نیشگون محکم از کسم گرفت و بی اختیار جیغ زدم.
+ باید واسه ارضا شدنت التماس کنی
- ارباب توروخدا به پاتون میفتم
گلومو ول کرد و برگشتم و زانو زدم و روی پاهاش افتادم  و بوسشون میکردم
- ارباب سگتونم سگتونو ارضا کنین خواهش میکنم التماس میکنم
زیر چونمو گرفت و بلندم کرد و منو چسبوند به دیوار حموم و دستشو روی گلوم گذاشت و انگشت وسطشو توی کسم کرد و تکون میداد و من چشامو بسته بودم و صدام توی حموم پیچیده بود.
بعد از چند بار تکون دادن انگشتش تمام بدنم لرزید و به اوج خودم رسیدم و نفس نفس میزدم.
- ممنونم ارباب
+ خودتو خشک کن
- چشم ارباب
حوله رو برداشتم و دور خودم پیچیدم و از بین اون همه بخار حموم بهش نگاه میکردم که آب روی تنش میریخت و انگشتاشو لای موهاش میکشید دلم میخواست برم بغلش کنم و تنشو لمس کنم و موهای خیسشو دست بکشم.
با همون حوله دورم بیرون رفتم و احساس گرسنگی شدیدی به سراغم اومد و توی آشپزخونه رفتم و به این فکر افتادم آشپزی کنم.
پشت در حموم رفتم و میخواستم برای این کارم اجازه بگیرم
- ارباب
+ بله
- اجازه هست من غذا درست کنم؟
+ آره ولی آشپزخونه رو منفجر نکنی
- (خندم گرفت) نه ارباب خیالتون راحت
خودمو خشک کردم و شورت و سوتین خودمو پوشیدم و موزیک هایی که خودش گوش میداد رو پلی کردم و به سمت آشپزخونه رفتم.
میدونستم لازانیا غذای مورد علاقشه و توی کابینت هارو گشتم و بسته لازانیا و تابه و رو پیدا کردم و از توی یخچال گوشت و قارچ و بقیه چیزارو برداشتم و ادویه هارو کنار خودم گذاشتم و شروع کردم.
ظرف لازانیا رو داخل فر گذاشتم که صدای در حموم رو شنیدم که ارباب بیرون اومد و به اتاق رفت منم وسایلو از روی اوپن جمع کردم و توی سینک گذاشتم و مشغول شستنشون شدم.
آلارم فر که صداش درومد منم شستنم تموم شده بود و دستکش دستم کردم و لازانیا رو از توی فر درآوردم و بزش زدم و توی ظرف گذاشتم و دورشو خوشگل کردم و روش سس ریختم.
ارباب اومد و از پشت اوپن آشپزخونه نگاهی با لبخند بهم کرد و منم خندیدم.
- غذاتون آمادس قربان
+ همیشه با این وضع آشپزی میکنی؟
با خنده نگاهی به خودم و شورت و سوتینم کردم
- نه فقط واسه شماست
+ اوم لازانیا بده ببینم چیکار کردی
- میل بفرمایید قربان
نگاهی بهم کرد و خندید و سرشو تکون داد
اولین تیکه لازانیا رو خورد و من نگاهش میکردم و آب دهنمو قورت دادم
+ اووممم خوبه خوشمزس دوسش دارم
- نوش جونتون
+ وایسادی منو نگاه میکنی؟ بشین بخور دیگه
یه ظرف برای خودم آوردم و برش زدم و شروع کردم به خوردن و اربابمو نگاه میکردم.
+ چی ریختی توش اینقد خوشمزه شده؟ یه تیکه دیگه برام بذار
- چشممممم
من که کلی ذوق کرده بودم و لذت میبردم ازینکه از غذام خوشش اومده.
بلند شد و شیشه مشروبشو از توی یخچال برداشت و به سمت مبل سه نفره روبروی تلویزیون رفت و نشست منم ظرفای غذا رو جمع کردم و شستم و سرجاش گذاشتم و از آشپزخونه بیرون اومدم و به دیوار تکیه دادم و ارباب منو دید و با اشاره سر بهم فهموند برم کنارش روی مبل بشینم.
اون داشت فوتبال میدید و من روی مبل کنارش نشستم و بهش نگاه میکردم که خیلی جدی فوتبال تماشا میکرد.
- ارباب
+ بله
- میشه سرمو رو پاتون بذارم؟
بهم نگاه کرد و سرشو به نشونه تایید تکون داد و من به پهلو دراز کشیدم و زانوهامو توی شکمم جمع کردم و سرمو روی پاش گذاشتم و دست گرمشو روی سرم گذاشت و انگشتاشو لای موهام کرد و چشامو بستم و نفس عمیقی کشیدم.
سه یا چهار بار توی استکانش مشروب ریخت و خورد و من گرم تر شدن بدنشو حس میکردم.
دستاشو از روی موهام برداشت و روی شونم گذاشت و تا روی کمرم کشید و به لبه شورتم رسید و با اینکار گرماشو به من منتقل کرد.
از کتفم گرفت و منو جلو آورد و منو روی پاهاش گذاشت و با دست چپش دستامو پشتم قفل کرد و با دست راستش شورتمو کشید پایین و با کف دستش محکم روی کونم زد و چنگ انداخت و دوباره زد و منم چشامو بسته بودم و لذت میبردم.
بعد از سه ضربه برجستگی کیرشو زیرم حس میکردم و کاملا خیس شده بودم و شورتمو بالا کشید و دستامو ول کرد که من آروم صورتمو به سمت کیرش آوردم.
- ارباب اجازه هست؟
سرشو تکون داد و از توی شورت و شلوار درش اوردم و از پایین تا بالاشو لیس زدم و زبونمو دورش چرخوندم و با چشام بهش نگاه میکردم که اخم کرده بود و نفس نفس میزد و چشاش قرمز بود.
کیرشو توی دهنم کردم و تا ته حلقم بردم و وقتی درش آوردم از آب دهنم خیسه خیس بود و آروم براش ساک میزدم و توی دهنم زبونمو

#پارت28

دورش میچرخوندم.بعد از چند دقیقه ساک زدن گلومو گرفت و بلندم کرد و منو به سمت اتاق بازی برد و کنار تخت نگهم داشت و دستاشو دو طرف سوتینم گذاشت و از وسط پاره کرد و شورتمو به شدت پایین کشید و من هر لحظه ضربان قلبم بیشتر میشد.
منو برگردوند و دستامو با طناب محکم بست و یه چشم بند روی چشمام گذاشت و روی تخت خمم کرد و کیرشو یهو تا ته توی کسم کرد و نفسم بالا نمیومد و لبمو به شدت گاز گرفتم.
اون محکم منو میکرد و من با هربار تا ته کردنش ناله میکردم و فشار بیشتری بهم میومد اما بیشتر خیس میشدم و بعد از یکی دو دقیقه دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و به شدت بدنم لرزید و ارضا شدم و بدنم عرق سردی بهش نشست ولی اون متوقف نشد و ادامه میداد.
انگشت شصتشو روی سوراخ کونم چرخوند و فشار داد و من جیغ خفه ای کشیدم و اون بیشتر فرو کرد.
انگشتش تا ته توی کونم بود و محکم منو میکرد و بعد از چند دقیقه کیرشو از توی کسم بیرون کشید و موهامو گرفت و منو بلند کرد و جلوش زانو زدم و کیرشو توی دهنم کرد و همه آبشو خالی کرد و خوردم.
با دستا و چشای بسته روی پاش افتادم و پاهاشو لیسیدم و همه انگشتاشو لیس میزدم و ازینکه تونسته بودم اربابمو ارضا کنم خیلی خوشحال بودم.
بلندم کرد و چشم بندمو برداشت و من صورت قرمز و پر از عرقشو میدیدم و منو برگردوند دستامو باز کرد.
دستمو گرفت و منو از اتاق بیرون برد و وارد اتاق خواب شدیم.
+ برو روی تخت تا بیام
- چشم ارباب
روی تخت دراز کشیدم و اون بعد از خاموش کردن تمام چراغای خونه وارد اتاق شد و روی تخت اومد و منم بهش نزدیک شدم و دستشو بوسیدم.
- خیلی دوستتون دارم
نگاهی بهم کرد و لبخندی بهم زد و چشاشو بست و بعد از به خواب رفتنش منم خوابم برد و این آرامش بخش ترین خواب عمرم بود.
صبح وقتی از خواب بیدار شدم ارباب رو کنار خودم ندیدم یکم چشامو مالوندم و دوروبرمو نگاه کردم و چشمم به کاغذ روی میز کنار تخت افتاد
(من رفتم سر کار صبحونتو بخور بعد برو خونه بیدار شدی بهم پیام بده)
خوابم اونقدر عمیق بوده که رفتنشو نفهمیدم.
به ارباب پیام دادم و بلند شدم و هنوز لخت بودم و به اتاق بازی رفتم و سوتین پاره شدمو برداشتم نگاهش کردم و خندم گرفت و شورتمو پوشیدم و لباسامو تنم کردم و به سمت آشپزخونه رفتم و چای ریختم و یکم صبحونه برای خودم درست کردم و نشستم و خوردم و به این فکر میکردم چقد این خونه بدون حضورش غم انگیزه و دلم میخواست همیشه اینجا باشم و اونم همیشه پیشم بمونه.
خودمو آماده کردم و کفشامو پوشیدم و بیرون رفتم و یه تاکسی گرفتم و به سمت خونه حرکت کردم.
به خونه رسیدم و درو باز کردم و داخل که شدم یهو خشکم زد الهه رو دیدم که روی مبل نشسته و روبروش مامانم که با عصبانیت داره منو نگاه میکنه.‌‌..

ادامه دارد...

#مسعود

...Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum