اولین لمس

18.8K 339 2
                                    

#پارت3
واحد شماره هشت

یه نگاه کوتاه به من انداخت و رفت سمت کمد ساعتشو از دستش باز کرد گذاشت داخل کشویی که سه تا ساعت دیگه هم بود برای اون اصلا انگار من توی  اتاق جزیی از وسایل بودم  داشت آستیناشو تا وسط دستش بالا میزد منم مثل یه مجسمه فقط نگاهش میکردم و ترسم به اوج خودش رسیده بود
+ قبلا رابطه داشتی؟
- چجور رابطه ای؟
+ رابطه دوستی و اینجور چیزا
- بله فقط یه بار
+ سکس؟
- نه نداشتم
باورم نمیشد دارم به همچین سوالایی با این شرایط جواب میدم اومد سمت من هنوز دستامو از نقاطی که همیشه پوشیده بودن برنداشته بودم نزدیکم شد فاصله من و اون اینقدر نزدیک بود که حتی میتونست نفس کشیدنمو بشنوه مچ های دستامو گرفت و کنار بدنم گذاشت حالا دیگه حتی دستامم روی تنم نبود
+ جلوی من از لخت بودنت خجالت نکش
من فقط نگاهش کردم زبونم لال شده بود هیچ حرفی واسه گفتن نداشتم دستای گرمشو دو طرف بازوهام گذاشت و به سمت پایین کشید دست گرمش روی پوست سردم مثل آتیشی بود وسط برف تمام تنمو ذوب کرد
دستاشو دو طرف گردنم گذاشت و هماهنگ اومد پایین تا کف دستاش روی سینه هام قرار گرفت انگشتاشو چرخوند و چهار انگشتش کنار سینه هام بود و سر انگشت شصتش روی نوکشون توی این لحظه مغز من خاموش شده بود و دستای اون بدنمو کنترل میکرد
با انگشت شصتش آروم نوک سینه هامو نوازش میکرد بعد از چند ثانیه که برجستگیشون از حالت عادی بیشتر شد کف دستاشو تا روی پهلوم پایین آورد و دست راستشو روی شکمم گذاشت
اون لحظه حاضر بودم بمیرم اما دستشو لای پام نبره تا خیسی اون قسمت رو بفهمه ولی من هیچ اراده ای نداشتم و اون آروم کف دستشو به پایین سُر داد
حالا چهارتا انگشتش کاملا روی کسم بود و مطمئن بودم انگشتاش خیس شده و از همین خجالت میکشیدم
با فشار دادن کنار رونم بهم فهموند باید پامو بازتر کنم همین کار رو هم کردم انگشت اشاره شو گذاشت لاشو از پایین تا بالاش کشید درست همون لحظه تمام سرمای تنم تبدیل به یه آتشفشان شد که میخواد فوران کنه

+ آخرین بار کی خودتو ارضا کردی؟

نفسمو که نگه داشته بودم آروم بیرون دادم
- چند روز پیش
با دستاش شونه هامو گرفت و منو چرخوند موهامو جمع کرد و روی شونه راستم گذاشت دستشو روی گودی کمرم قرار داد و آروم سمت راست باسنمو لمس کرد انگشت وسطشو برد لای باسنم و به سوراخش رسید استرس اینکه انگشتشو فرو نکنه یهو پشت سرمو نگاه کردم 
+ برگرد کاری ندارم
اونقدر جدی بود که حتی نمیتونستم. ازش سوالی بپرسم یا حرفی بزنم
+ بشین روی تخت
رفتم به سمت تخت و نشستم روش و پاهام ازش آویزون بود سردیش یکم تنمو لرزوند اومد سمتم
+ بخواب پاهاتو باز کن
همین کارو کردم ولی سرمو آوردم بالا تا ببینم چیکار میخواد بکنه یه چراغ قوه کوچیک بین لباش بود کف دستاشو گذاشت کنار رونام و با انگشتای شصتش لای کسمو باز کرد و داخلشو به دقت نگاه کرد برای اون یه معاینه بود ولی برای من بازی کردن با حساس ترین نقطه بدنم بوسیله دستای گرمش،بخاطر همین هم خیلی تحریک شده بودم دلم میخواست دستامو بذارم روی دستاش و ازش بخوام ارضام کنه ولی اونقدر ازش میترسیدم که جراتشو نداشتم.
بالاخره کارش تموم شد و زد روی رونم
+ برو لباساتو بپوش
و رفت چراغ قوه رو گذاشت داخل کمد منم پاهامو جمع کردم ولی هنوز اونجا نشسته بودم تا یکم حالم جا بیاد اون هم رفت به سمت در
+ لباساتو پوشیدی بیا بیرون
رفتم سمت جا لباسی و دونه دونه لباسامو پوشیدم و به این فکر میکردم خب کاری باهام نداشت قراره چی بشه و چی بگه کسی که اینقدر آروم به بدنم دست میکشه چجوری میتونه خشن باشه
با همین فکرا از اتاق اومدم بیرون و دیدم روی مبل نشسته
+ بشین اینجا
- بله
+ هنوزم میخوای این حس و رابطه رو تجربه کنی؟
- بله
+ اگه قراره وسطش پشیمون بشی و کم بیاری همین الان میتونی بری
- مگه قراره چه اتفاقی بیفته
+ این رابطه یه رابطه معمولی نیس باید با تمام وجودت اینو بخوای
- من فقط در موردش خوندم هیچ تجربه ای ندارم
+ تو فقط برده جنسی من نیستی تمام زندگیت تحت کنترل منه حتی نفس کشیدنت از دقیقه ای که مال من بشی دیگه هیچ چیزی جز راضی نگه داشتن من نباید برات مهم باشه چون هر دفعه که این نکته یادت بره تاوان سختی داره برو فکراتو بکن ببین میتونی از پسش بربیای یا نه
وقتی این حرفارو بهم میزد تمام چشماش پر از جدیت بود میشد فهمید هیچ کودوم از حرفاش شوخی نیست نگاهم بهش خیره مونده بود و فقط فکر میکردم
+ نگین
+ نگییین
- بله بله ببخشید
+ میتونی بری
بلند شدم و به سمت در رفتم کفشامو پوشیدم و پشت در وایسادم و به این فکر میکردم الان برگردم و بهش بگم من میخوام مال شما باشم و بردگی شمارو بکنم باز تمام چیزایی که ترسناک بود به ذهنم اومد که اگه اشتباه کنم اگه خطایی ازم سر بزنه چه بلایی سرم میاد هنوز نرفته بودم و پشت در وایساده بودم میخواستم همین جا و همین لحظه تصمیم بگیرم...

ادامه دارد...

#مسعود

...Where stories live. Discover now