اولین روز کاری

13.1K 120 13
                                    

#پارت68
جلوی در ایستاده بود حرکت نمیکرد نور چراغ های ماشینش مانع دیدم میشد دستمو جلوی صورتم گرفتم چشامو ریز کردم تا بتونم چیزی ببینم توی همون حالت با صدای گرفته و بغض کرده صداش زدم

- آقا آقا شمارو به خدا اینجا ولم نکنید بدون شما میمیرم اینجا آقا

هنوز ماشینش روشن بود و هیچ عکس العملی نداشت صدای نفس کشیدن سگ رو پشتم حس کردم نمیدونستم گریه کنم یا جیغ و داد کنم واقعا ناتوان بودم سر زانوهام از برخورد روی زمین میسوخت گلوم از کشیده شدن زنجیر و تمام تنم از ضربه های کمربند درد گرفته بود دستمو از جلوی صورتم برداشتم و سرمو پایین انداختم که صدای حرکت لاستیک ماشین روی سنگ ریزه ها توجه منو جلب کرد به سمت من میومد کمی عقب رفتم اما با وجود اون سگ زیاد نمیتونستم سر جام نشستم ارباب از ماشین پیاده شد و جلوی من ایستاد به پاهاش افتادم و بغصم ترکید با اشک و گریه کفششو میبوسیدم و التماسش میکردم خم شد زنجیرو از دور گردنم باز کرد بلندم کرد به سمت ته ویلا برد یه چراغ نزدیک یه استخر روشن بود همون جا منو نگه داشت شیلنگ آب رو برداشت شیر رو باز کرد آب رو روی تنم گرفت تا همه خاک و کثیفی بدنم رو بشوره منم از شدت سرمای آب خودمو بغل کردم و یکم لرزیدم

+ همین جا بمون

به سمت ماشینش رفت وقتی اومد تمام لباسام توی دستش بود توی بغلم محکم کوبوند و توی چشام نگاه میکرد منم میلرزیدم و با دستم اشک زیر چشامو پاک میکردم و دماغمو بالا میکشیدم

+ از فردا میری سر کارت ببینم یه قدم کج برداشتی با همین سگ توی یه قفس میندازمت
- چشم آقا من غلط بکنم اصن

لباسامو پوشیدم و اون توی ماشین منتظرم بود از ویلا بیرون رفتیم و اون سگ فقط به من و رفتنم نگاه میکرد توی راه توی آینه آفتاب گیر ماشین خودمو دیدم و صورتمو پاک کردم دوباره آرایش کردم تا به خونه میرم کسی منو با این قیافه نبینه به در خونه رسیدیم موقع پیاده شدن دستشو بوسیدم

- آقا مرسی که تنهام نذاشتین
هیچی نگفت و فقط توی چشام زل زده بود توی چشاش خیلی چیزا خوندم دلم میخواست بغلش کنم و ببوسمش اما دستمو روی دستگیره در گذاشتم و پیاده شدم و به خونه رفتم.
اولین روز کاریم فرا رسید با اتفاقاتی که دیروز افتاد اونقدر میترسیدم که اضطرابمو چند برابر کرده بود از خونه اومدم بیرون یه نفس عمیق کشیدم و خودمو برای همه چیزی که منتظرم بود آماده کردم فاصله خونه تا اونجا فقط یه اتوبوس بود به ایستگاه که رسیدم برای ارباب پیام دادم و دوباره ازش تشکر کردم یه پیام جدا با متن دوستتون دارم نوشتم چند ثانیه انگشتم روی گزینه ارسال بود نمیدونستم با فرستادنش ناراحت یا خوشحال میشه بالاخره فرستادم بلافاصله تایید ارسال پیامم هم اومد همون موقع اتوبوس من رسید سوار شدم و روی یکی از صندلی ها نشستم که برام پیام اومد

...Where stories live. Discover now