شهربازی

8K 138 10
                                    

#پارت56
تمام امتحانامو تا اینجا با موفقیت گذرونده بودم فقط یه زبان انگلیسی مونده بود چیزی که من زیاد ازش سر در نمیاردم دو روز وقت داشتم که یه روزشو خودم میخوندم و یه روزش رو با ارباب کار میکردم چون بهم گفته بود روز قبل امتحانم باید پیشش برم.
توی خونه بودم جزوه های زبانمو ورق میزدم انگار که هیچی ازش نمیدونستم همونایی هم که بلد بودم از توضیحات ارباب بود بازم سعی کردم کمی دقت کنم تا فردا که میرم یه چیزایی بدونم و ارباب رو نا امید نکنم با کمک دیکشنری و ترنسلیت یه متن رو تا حدودی ترجمه کردم و به دو سه تا از سوالاش جواب دادم بقیه متن ها و سوالاش برام نا مفهموم بود سر جلسه امتحان هم که امکانات ترجمه نداشتم دیگه مغزم جوابگو نبود اعصابم بهم ریخت و هندزفریمو توی گوشم گذاشتم موزیک گوش دادم.
تا شب هروقت نگاهم به جزوه هام میفتاد استرس میگرفتم یکی ترس روبرو شدن با ارباب و اینکه اون بفهمه من زیاد نخوندم و بلد نیستم و ترس دیگه پاس نشدن توی زبان انگلیسی ولی بازم ته دلم خیالم راحت شد از اینکه ارباب همرو بهم یاد میده.
بعدظهر به ارباب پیام دادم و اون گفت از صبح تا شب توی خونه میمونه تا من بتونم پیشش برم منم به مامانم گفتم که پیش الهه میرم و ممکنه شب اونجا باشم تا صبح با خودش برای امتحان برم قبل از گفتنش به مامانم با خود الهه هماهنگ کرده بودم.
فکری به ذهنم رسید که برای تشکر ازش الان دست به کار بشم و یه کیک خوشمزه براش درست کنم تصمیم گرفتم یه کیک نسکافه بپزم و فردا براش ببرم توی آشپزخونه گشتم و تمام وسایل و موادشو پیدا کردم با ذوق و حساسیت خاصی شروع کردم وقتی کیک رو از فر درآوردم روشو تزئین کردم و داخل یخچال گذاشتم.
سرم گرم شده بود و گذر زمان رو نفهمیدم بعد از شام همراه با شب بخیر به ارباب گفتم که صبح مزاحمش میشم صبح زودتر بیدار شدم حموم رفتم و صبحونه نخوردم تا کیک رو پیش ارباب ببرم و باهم بخوریم آماده شدم تمام جزوه هامو جمع کردم لباسامو پوشیدم کیک رو برداشتم و با آژانس به سمت خونه ارباب رفتم.
زنگ واحدشو زدم در رو باز کرد و مثل همیشه در ورودی خونه نیمه باز بود و وارد شدم ارباب تازه از خواب بیدار شده بود لیوان چای توی دستش و ایستاده منو نگاه میکرد بالا تنش لخت بود ولی یه شلوار ورزشی داشت
- الهی بمیرم از خواب بیدارتون کردم
سرشو به نشونه نه تکون داد منم کیک رو روی اوپن آشپزخونه گذاشتم درشو باز کرد روی صندلی کنار اوپن نشست
+ صبحونه خوردی؟
- نه آقا اومدم اگه اجازه بدین با شما بخورم
+ واسه خودت چای بریز
- چشم آقا
لیوان برداشتم چای ریختم ظرف و چاقو هم آوردم کیک رو برش زدم و یه تکه بزرگ واسش گذاشتم یه چاقو و چنگال کوچیک هم براش کنار ظرف گذاشتم برای خودمم همین کارو کردم روبروش اون طرف اوپن داخل آشپزخونه نشستم دستام دور لیوان چای بود و نگاهش میکردم و لبخند زده بودم و اون اولین تکه کیک رو خورد منم منتظر واکنشش بودم
+ خوشمزس دوس دارم
- نوش جونتون آقا
+ خب چی خوندی از دیروز
- آقا یکم خوندم
چای و کیک رو خوردیم منم بقیه کیک رو توی یخچال گذاشتم توجهم به شیشه مشروبش جلب شد که ازون دفعه اصلا کم نشده این ینی خیلی وقته نخورده اومدم ازش سوال کنم ولی حرفمو خوردم و ترسیدم.
به سمت اتاقش رفت یه تیشرت از توی کمد درآورد و پوشید منم بیرون آشپزخونه انگشتم توی دهنم بود و نگاهش میکردم از اتاق بیرون اومد به میز جلوی مبل اشاره کرد منم سریع جزوه ها و کاغذامو آوردم کنار میز روی زمین نشستم اونم روی مبل نشست و چند تا از برگه هامو برداشت و نگاهی کرد
+ چرا سوالای این متن رو نصفه جواب دادی؟
- آقا اون سوالای دیگشو نفهمیدم ینی فهمیدم ولی هرچی گشتم توی متن پیدا نکردم
+ ببین نگین خنگ بازی دراری جرت میدم
- چشم آقا کل حواسم به شماست
شروع کرد به توضیح دادن منم گوش میکردم و بینش سوال میپرسیدم با توضیحات اون تمام سوالاشو جواب دادم یه متن دیگه رو هم با من کار کرد فقط یکی دیگه مونده بود و چند تا سوال چهار گزینه ای که گفت خودم باید جواب بدم.
به مبل تکیه داد و منتظر شد منم با دقت زیاد میخوندم و جواب میدادم همه سوالای تشریحی رو درست نوشتم به تستی ها رسیدم نگاهی بهشون انداختم استرس گرفتم ولی بازم بلد بودم همرو زدم و سه تا مونده بود اونا رو هم مطمئنم بودم مکث کردم یه حسی درونم منو قلقلک داد که و اشتباه جواب دادم.
برگه رو به ارباب دادم نگاهی بهش کرد قلبم توی دهنم اومده بود تنم سرد شد خودکار رو لای انگشتام تکون میدادم همرو به دقت بررسی میکرد برگه رو از جلوی صورتش کنار زد و بهم نگاه کرد آب دهنمو قورت دادم و صدام میلرزید
- درست بودن آقا؟
برگه رو توی صورتم زد و با پاش محکم به پهلوم کوبید و با عصبانیت سرم داد زد جوری که تکون شدیدی خوردم
+ گفتم خنگ بازی دراری جرت میدم
- آقااا غلط ک..
+ خفه شو احمق کودن سه تا سوال به این آسونی رو جواب ندادی بی مصرف آشغال
همزمان با این حرفش سیلی محکمی توی صورتم زد

...Where stories live. Discover now