جیغ

4.2K 93 18
                                    

#پارت238
....صدای آیفون باغ و دری که پشت سر هم توسط کسی کوبیده میشد به گوش رسید من علاوه بر سرما دلهره گرفتم و ارباب منو همون جا ول کرد و به سمت آیفون رفت در بسته شد و صداشو نمیشنیدم درو باز کرد سرمو به عقب کج کردم تا ببینم به کدوم سمت میره.

دوان دوان به طرف در باغ رفت منم سعی کردم دستمو باز کنم اما اونقدر محکم بود که فقط تلاش بیهوده ای میکردم کف پاهام از سرما بی حس و بدنم کرخت شده بود از طرف دیگه استرس اینو داشتم که چه کسی پشت در بوده و ارباب چه کاری انجام میده.

بعد از چند دقیقه چراغ های باغ خاموش شد و من بی اختیار از تاریکی کل باغ ترسم بیشتر شد ارباب رو صدا زدم اما آروم بود و شعاع صدام چند متری بیشتر شنیده نمیشد

- آقا
- مسعوود

جوابی نشنیدم دوباره مشغول باز کردن گره طناب شدم سرمو به سمت راست ستون کشیدم تا بتونم گره اونو ببینم کتف و شونه هام به ستون خراشیده شد و آخی از دردش گفتم.مشغول گره طناب بود که بخار دهانی از کنار صورتم رد شد به سکته نزدیک بودم هر لحظه ممکن بود به خودم خراب کنم.

به زحمت سرمو برگردوندم وقتی صورت ارباب رو دیدم آهی از راحتی خیال کشیدم

+ کی بهت اجازه داده دستاتو باز کنی
- آقا بخدا فقط نگران شدم میخواستم ببینم کجا رفتین
+ نگهبان باغ کناری بود دیده چراغا روشن شده ترسیده

به جلوم اومد و همونقدر از گره که تونسته بودم شل کنم با دو دستش کشید و محکم کرد طناب پوست دور مچمو ذره ای از بین برد و سوزش زیادی رو حس کردم.

سرشو بالا آورد توی چشام نگاه کرد و پوزخندی زد نگاهش پر از هیجان بود ازینکه از من لذت میبره احساس خوبی داشتم برام مهم نبود قراره با من چیکار کنه این نگاه پر از شور و شیطنتش رو با هیچی عوض نمیکردم.

از پله ها پایین رفت و داخل تاریکی باغ شد صداهایی به گوشم رسید که صدای آب جزوشون بود من از شدت سرما مثانه م پر شده بود و با تکون دادن پاهام که بسته بودن مانع از ریختن جیشم میشدم.

بعد از چند دقیقه با یه سطل سفید رنگ پر از آب برگشت و روی زمین کنار من گذاشت نگاهی به پاهام انداخت که بی اراده تکون میخوردن

+ چرا پاهاتو تکون میدی
- چیزی نیست آقا
+ چته گفتم
- دسشویی دارم
+ اینجا خراب کاری کن تا بفهمی چی سرت میارم

با این حرفش درصد کنترل خودمو بالا بردم و زورمو زدم تا کار بدی نکنم.

دوتا دستشو روی گودی پهلوهام گذاشت و به برجستگی کنار باسنم برد و کف دستاشو همون جا ثابت نگه داشت شلوارش از پشت بهم چسبیده بود و گرمای تنش بیشتر از هرچیزی توی این سرما بهم آرامش میداد.

انگشت شصت دست چپشو روی گلوم گذاشت و آروم تا لبم آورد و توی دهنم کرد منم چشامو بستم و آروم انگشتشو لیس زدم دور تا دورشو با زبونم کشیدم و مکیدم و وقتی از خیس شدنش مطمئن شد انگشتشو از توی دهنم بیرون آورد و به پشتم برد.

...Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum