سوپرایز

13.4K 201 6
                                    

#پارت14

منم چهار دست و پا به سمتش رفتم و صورتمو به پاهاش مالیدم و بو کردم و لیس زدم و همونجا زانو زدم و نشستم
+ اون پسره کی بود
- ارباب اون همکلاسیمه خیلی وقته بهم گیر میده اما من محلش نمیذارم بخدا میخواستم بهتون بگم
+ جوری رفتار میکرد انگار بینتون چیزی بوده
- نه بخدا ارباب میتونین از الهه دوستم بپرسین من بهش جواب رد دادم
+ چرا بهم نگفتی
- ارباب ببخشید بخدا هر دفعه اومدم بگم ترسیدم ازتون
بلند شد و موهامو از پشت گرفت و کشید و مجبور شدم بلند شم و همراهش برم داشت به سمت حموم میرفت درشو باز کرد و رفتیم داخل
+ همین جا وایمیسی تکون نمیخوری حق حرکت نداری
- چشم ارباب
رفت بیرون و درو بست حمام از گرماش کم شده بود و رو به سردی میرفت پامو صاف گذاشته بودم و کف پام میسوخت اما حق حرکت نداشتم.
به نظر خودم یه نیم ساعتی میشد که وایساده بودم و سردی حمام زیاد شده بود و این سرما همه تنمو میگرفت.از طرف دیگه باید میرفتم دستشویی چون جیشم به شدت گرفته بود چند دقیقه گذشت و شدتش بیشتر شد و دیگه واقعا غیر قابل تحمل بود حتی نمیتونستم پاهامو تکون بدم بی حرکت ایستاده بودم.
بعد یک ساعت نتونستم خودمو کنترل کنم و جیشم از لای پام با پایین ریخت از خالی شدنم و گرماش روی رونام و لای پام باعث شد حس خوبی پیدا کنم اما میترسیدم با دیدنش از طرف ارباب تنبیه بدتری بشم.
زمان رو نداشتم اما فکر میکردم یک ساعت دیگه هم گذشته بدنم یخ کرده بود میلرزیدم و پاهام درد گرفته بود نمیدونستم چقدر دیگه قراره اینجا باشم و همین بیشتر زجرم میداد.
بعد چند دقیقه ارباب در رو باز کردن و اول به من نگاه کردن که در حال لرزیدنم نگاهشون به پایین پام افتاد و دیدن به خودم خراب کردم نزدیکم شدن و سیلی محکمی توی صورتم زدن جوری که گوش سمت راستم سوت عجیبی زد و افتادم کف حموم
+ کی بهت اجازه داد اینجا خراب کاری کنی
- ارباب ببخشید غلط کردم
+ تمیز کن اینجارو خودتم تمیز کن حرومزاده تا استخوناتو نشکوندم
- چشم ارباب چشم
حموم و خودمو شستم و دوباره وایسادم در باز شد و ارباب اومد داخل و قلادمو به گردنم بست و من چهار دست و پا شدم و دنبالش راه افتادم.
شب شده بود و چراغای خونه رو روشن کرده بود دوباره به سمت مبل رفت و نشست و منو به پشت خوابوند روی زمین و پاشو روی صورتم گذاشت و منم کف پا و انگشتاشو آروم لیس میزدم.
شیشه مشروب روی میز رو برداشت و ریخت توی یه استکان کوچیک و خورد.
+ امشب یه سوپرایز برات دارم
- بله ارباب
کلی سوال تو ذهنم اومد چه سوپرایزی ینی منظورش چیه نمیتونستم سوال کنم چون میدونستم باعث عصبانیتش میشم فقط منتظر شدم.
بعد چن دقیقه بلند شد و قلادمو گرفت و به سمت اتاق خودش برد و قلادمو کشید بالا و منو روی تخت گذاشت...

ادامه دارد.‌‌..

#مسعود

...Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin