تاس بازی

2.9K 75 14
                                    

❌واحــد شمــاره هشــت❌:
#پارت317

ماشینو جلوی خونه پارک و خاموشش کردم که از ضربه به شیشه ترسیدم و نگاهی انداختم مبینا بود و سوار ماشین شد

- تو اینجا چیکار میکنی دست از سر من برنمیداری چرا
مبینا : آروم‌ باش نگین من معذرت میخوام اومدم حرف بزنیم
- من حرفی با تو ندارم
مبینا : بخاطر اون حرفم منو ببخش اما دلیل دارم برای کارام
- چه دلیلی؟ خراب کردن زندگی من و مسعود؟
مبینا : نه ببین نگین من میخوام نجاتت بدم آیندتو روشن کنم
- چی داری میگی
مبینا : یه نفر مثل تو چندین سال عاشق یه نفر مثل مسعود بود و باهم خوشحال بودن آرزوشون این بود باهم ازدواج کنن اون هم از حسش لذت میبرد و خوشحال بود تو فکر کردی چرا من اینقدر به حس و رابطت واکنش تند نشون دادم؟
- خب چرا؟ در مورد کی حرف میزنی؟
مبینا : خواهرم
- خواهرت؟؟ تو مگه خواهر داری؟؟
مبینا : آره من یه خواهر دارم که خیلی وقته ازمون دوره و یه رابطه دقیقا مثل شما دو تا داشت و ازدواج کردن اما خوشحالی اونا چندان دوومی نداشت
- ببین مبینا این دروغا رو سر هم نکن تا کار زشتتو جبران کنی

چند ثانیه بهم خیره شد و گوشیشو درآورد انگار دنبال چیزی توی گوشیش میگشت.

بعد از یکی دو دقیقه صفحه گوشی رو به سمت من گرفت چند تا پیامی که بین خودش و یه نفر دیگه رد و بدل شده بود

مبینا : عشق چشاتو کور کرده بود فکر کردی همیشه همونجوری میمونه
ناشناس : توی این خراب شده گیر کردم نه راه پس دارم نه راه پیش
مبینا : طلاقتو بگیر من کمکت میکنم
ناشناس :  چند دفعه مامان و بابا گفتن دیگه پیش ما برنگرد فکر کردی من جایی توی اون خونه دارم؟؟ اونجام یه جهنم دیگس
مبینا : حداقل اینجا کسی اذیتت نمیکنه
ناشناس : کارای آرمان و میتونم تحمل کنم اما حرف مردم و خونواده رو نه

بقیه پیامارو نخوندم و گوشیو بهش دادم

- خب که چی زندگی بقیه به من چه ربطی داره
مبینا : نگییین دارم بهت میگم آرمان و مهسا هم مثل شما بودن وقتی وارد رابطه شدن هر دفعه از پیشش میومد یه جاییش کبود بود هرچی بهش میگفتم طفره میرفت تا اینکه فهمیدم چه رابطه ای دارن
- خیلیا ممکنه این رابطه رو داشته باشن دلیل نمیشه همه مثل هم باشن
مبینا : اون عاشقش بود فریبش داد کاری کرد بدون فکر و عقل باهاش ازدواج کنه جلوی مامان بابام وایساد بخاطرش
- مامان من مسعودو دیده و میدونه پسر خوبیه
مبینا : آدمی که خوابه رو میشه بیدار کرد اما آدمی که خودشو به خواب زده نه
- ببین من نه خوابم نه احمقم نه چشام کور شده خیلی خوب میدونم دارم چیکار میکنم توام اگه با من مشکل داری مشکلت داره حل میشه چون میرم شعبه دوستم الهه
مبینا : من مشکل ندارم من دوستت دارم
- اینقد نگووووو دوووووسم داری

دوباره فریادی سرش زدم تکون شدیدی خورد دستشو به سمتم آورد تا بغلم کنه اما دستشو پس زدم و از ماشین پیاده شدم.

...Where stories live. Discover now