حجابتو رعایت کن

2.6K 74 27
                                    

❌واحــد شمــاره هشــت❌:
#پارت376

ساعتو نگاهی انداختم دیگه وقتش بود میدونستم ارباب سر موقع میاد و برای همین لحظه منتظرش بودم.

روی مبل نشسته بودم که صدای زنگ آیفون خونه به صدا درومد قلبم با صدای زنگ در حال انفجار بود تا بحال اینقدر استرس و اضطراب به سراغم نیومده بود.

اولین نفری که از در وارد شد مادربزرگ ارباب بود که به عنوان بزرگتر توی این مجلس حاضر میشد و با نگاه تیزبینش منو نگاهی انداخت و من هم به رسم ادب برای خوشامدگویی به جلو رفتم.

ارباب آخرین نفری بود که یه دسته گل بزرگ و یه جعبه شیرینی توی دستش داشت با دیدنش ذوق عجیبی کردم و نتونستم جلوی خنده خودمو بگیرم.

حسابی به خودش رسیده بود از مدل مو تا صورت تراشیده و اون کت شلواری که باهم خریده بودیم و بوی عطرش که فضارو پر کرد.

مودب و خجالتی بودنش توی این لحظات اونو مثل یه بچه حرف گوش کن و مظلوم کرده بود اونقدر خواستنی شده بود که دلم میخواست جلوی همه ببوسمش اما جلوی خندمو گرفتم و روی مبل نشستم.

بعد از احوال پرسی های مرسوم این مادربزرگ ارباب بود که خطاب به من حرفی زد

مادربزرگ : آفرین به سلیقه آقا مسعود ما

ارباب زیرچشمی منو نگاهی انداخت و لبخندی زد منم با خجالت سرمو پایین انداختم.

صحبت های معمولی کم کم به سمت ازدواج و سر و سامون گرفتن جوونا رسید تا اینکه بابای ارباب بحث جدی تری رو آغاز کرد.

مامان من اشاره ای به آشنایی با ارباب کرد

مامان : نگین جان دختر عاقل و منطقیه اینجوری بزرگش کردم اگه کسی رو مورد تایید قرار بده حتما با فکر و منطق بوده چندین بار با من در مورد ایشون صحبت کرده و منم خیلی وقت پیش دیدمشون

این بار مامان ارباب بود که شناخت از من رو پیش کشید

مامان ارباب : بله منم نگین جان رو ملاقات کردم بسیار دختر مهربون و دلسوزیه

صحبت ها نیم ساعتی طول کشید از کار و تحصیل و نوع زندگی در آینده تا رسم و رسومات خونوادگی و چیزایی که برای من و ارباب اهمیت چندانی نداشت فقط برای احترام به بزرگترها مجبور به شنیدنش بودیم.

بعد از همه اینها قرار شد من و ارباب داخل اتاق چند کلمه ای حرف بزنیم با اینکه کامل همو میشناختیم اما دوست داشتم تا توی این موقعیت من و اون تنها شیم این از استرس و اضطراب من کم میکرد.

وارد اتاقی شدیم که خاطرات زیادی ازش داشتیم اما این بار در موقعیت و زمان متفاوتی همدیگرو توی این اتاق میدیدم.

من روی صندلی و ارباب روی تخت نشست دکمه اول پیرهنشو باز کرد تا هوایی بخوره

- گرمتونه برم آب بیارم آقای...
+ تخم سگ چرا اینجوری حرف میزنی نکنه باورت شده ازین خواستگاری سنتیاس

...Where stories live. Discover now