کلبه چوبی

3.4K 91 20
                                    

#پارت256

وارد شعبه شدیم و اولین چیزی که توجهمونو جلب کرد دسته گل بزرگ رز قرمزی بود که روی پیشخوان قرار داشت و حتی از دور دیده میشد

+ اون گل ها مال کیه
- نمیدونم شاید کسی اینجا مراسم گرفته

نزدیک شدیم و یه کارت روی گل ها چسبیده شده بود و نوشته روی اون رو خوندیم

تقدیم به زیباترین چشم های دنیا
خانم نگین ...

با دیدن جمله روی کارت آب دهنم خشک شد و در یک ثانیه قلبم هزار برابر تندتر زد و ترس تمام وجودمو گرفت اون اسم و فامیل من بود و حتی جرات نداشتم به صورت ارباب نگاه کنم.

ارباب کارت روی گل رو کند بازومو گرفت و هر لحظه شدت فشار دستش روی بازوم بیشتر میشد نگاهی به صورتش انداختم رگ های روی پیشونیش متورم و صورتش قرمز شده بود زبونم بند اومد

+ اینجا اسم و فامیل تو نوشته شده
- به خدا نمیدونم چیه
+ نگین اسم و فامیل توعه حرومزاده روی این نوشته شده
- مرگ نگین آروم باشین

دست دیگمو روی دستش گذاشتم اما از فشار روی بازوم کم نمیکرد نزدیک بود استخون دستم رو بشکونه رو به بیهوشی و ضعف بودم هر لحظه سوی چشام کمتر میشد

- همه چیو توضیح میدم به خدا

با گفتن این جمله م بازومو ول کرد و کارت رو توی صورتم پرت کرد و به سمت در رفت و از اونجا خارج شد منم دنبالش رفتم و توی پیاده رو میدویدم تا بهش برسم و اون به صدا زدنام اهمیت نمیداد.

احساسم این بود که تمام مردم به ما نگاه میکنن اما من بی توجه فقط صداش میزدم تا لحظه ای وایسه و اونم وسط پیاده رو همین کارو کرد و رو به من شد منم نفس نفس زنان جلوش ایستادم.

دستشو بالا برد و سیلی محکمی توی صورتم زد

+ فکر میکردم عاشقمی دیگه نمیخوام ببینمت

این بار رفتنش رو فقط تماشا کردم دستم روی صورتم بود نه از درد سیلی بلکه دلم نمیخواست این آخرین احساس دردی باشه که با اون تجربه کردم همه آدم های اونجا فقط منو نگاه میکردن متنفر بودم از این نگاه هایی که هیچ کدوم نمیتونستن احساس منو درک کنن.

هرکسی یه چیزی میگفت و پچ پچ های دیگران اعصابمو خورد کرد و دختری هم سن و سال خودم نزدیکم شد

دختر : دستش بشکنه الهی
- خدا نکنه دهنتو ببند دلش خواست بزنه به تو چه ربطی داره

اون دختر با تعجب نگاهم کرد و منم به سمت محل کار برگشتم و با دیدن اون گل ها روی پیشخوان عصبانی شدم و اون گل هارو برداشتم و به بیرون پرت کردم.

پرسنل اونجا شدت عصبانیت منو میدونستن و برای همین نزدیکم نمیشدن منم گوشی توی دستم بود و دائم به ارباب زنگ میزدم دو سه بار روشن بود اما جواب نمیداد ولی بعد از چند دقیقه گوشیش خاموش شد.

...Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin