ترس یا مرگ

12.2K 188 17
                                    

#پارت19

واحد شماره هشت

ترسیده بودم و گریه میکردم اونقدر عصبانی بود که توی سکوت اونجا میشد صدای نفس نفس زدناشو شنید همین بیشتر منو میترسوند.
+ پیاده شو
- ارباا..
+ گفتم پیاااااده شوووو
چنان فریادی زد که لرزیدم و بدون هیچ حرفی با دستای لرزون در ماشینو باز کردم کنار یه درخت وایساده بود و یه دستش توی جیبش و دست دیگشو مشت کرده بود و نگاهم میکرد بخاطر گریه و اشکام همه آرایشم خراب شده بود و ریمل هام روی صورتم ریخته بود و اینو حتی بدون نگاه کردن به آینه میتونستم بفهمم و گریه ام بند نمیومد
+ حالا کارت بجایی رسیده مشروب با کسی میخوری
- ارباب بخدا تقصیر من نبود اصلا نمیخواستم
+ زر نزن حرومزاده خودم همه چیو دیدم حتی گذاشتی بهت دست بزنه
- اربااااب بخدا نذاشتم بخدا نذااااشتم
+ ببند دهنتو کثافت لجن اصلا نباید میاوردمت این مهمونی
- ارباب بخدا غلط کردم ارباب از دستم ناراحت نشید بخدا نمیخوام از من ناراحت بشین
اون لحظه حاضر بودم هر کاری باهام بکنه اما ازم نرنجه ناراحتی و پشیمونی اون از بردن من به مهمونی و معرفی من به همه بدترین تنبیه برای من بود و من اینو نمیخواستم.
+ چرا تو نمیفهمی نگین چرا حالیت نمیشه من روت حساسم چرا اینو نمیفهمی عوضی هااا؟
- ارباب میفهمم بخدا میفهمم ارباب منو ببخشید شما رو به خدا منو ببخشید
+ لباساتو درار
- ارباب شمارو به خدا منو ببخشید
+ گفتم درااااار
- چشم چشم هرچی شما بگین
مانتو و شالمو دراوردم و کفشامو از پام کشیدم بیرون و لباس مجلسیمو از تنم دراوردم و سوتینمو باز کردم و شورتمو از پام بیرون آوردم و تمام لباسامو توی ماشین انداختم و با اولین برخورد باد سرد به بدنم لرزیدم و خودمو جمع کردم با اشاره انگشتش که بهم فهموند بیام جلوتر چند قدم برداشتم و نزدیکتر شدم به سمت صندوق عقب ماشین رفت و چون نور چراغ ماشین توی صورتم بود نمیتونستم ببینم چیکار میکنه و چی برمیداره.
در صندوق عقب رو محکم بست که من یهو تکون خوردم و به سمت من اومد توی یه دستش طناب و توی دست دیگش یه شلاق بود از موهام گرفت و منو کشوند به سمت درخت و منو چسبوند بهش دستامو به پشت درخت برد و محکم با طناب بست و گره زد جوری که دستام بی حس شدن.
+ حالا خودنمایی میکنی توی مهمونی و نظر همرو جلب میکنی و مشروب میخوری و حرف میزنی و میذاری بهت دست بزنه
- اربا...
+ خفه شوووو من اجازه ندادم تو زر بزنی
اشکم از چشمم واسه بار چندم اومد و خفه شدم پوست بدنم کاملا یخ بود و فکر خوردن شلاق توی این سرما منو میترسوند.
کتشو دراورد و آستینشو لا زد و یکم رفت عقب تر خشم و اخمش ترسناک بود ولی ترسناک تر از این احساسش بود که با دیدن اینکه یه نفر دیگه به من دست زده جریحه دار شده بود.
+ صدات در بیاد یا تکون بخوری همین جا چالت میکنم
لبامو بهم فشار دادم و شلاقشو برد بالا ضربه اول رو زد روی سینه هام
چشمامو و لبامو بهم فشار دادم و از درون فریاد بلندی کشیدم و احساس میکردم پوستم پاره شده درد و سوزش و سرما همه چی باهم قاطی شده بود فکر میکردم با همین ضربه کارم ساختس اما تکون نخوردم.
ضربه دوم رو همونجا زد زورش از اعماق خشمش میومد و اینو میشد حس کرد من با امید اینکه بعد هر ضربه آروم بشه و منو ببخشه تحمل کردم.
ضربه سوم،چهارم،پنجم...
دیگه خودمو به زور نگه داشته بودم هر لحظه ممکن بود بیفتم اما اگه دستور بود که تکون نخورم نمیتونستم نگاه کنم اما مطمئن بودم دیگه یه کبودی نبود توی اون سرما حتما سینه هام خونی شده بود.
اومد نزدیک شلاق رو لای دندونم گذاشت و رفت پشت سر و دستامو باز کرد و من خودمو آماده کرده بودم به پاش بیفتم بعد از تنبیهم سرشو نزدیک گوشم کرد
+ هنوز تموم نشده تا همین جا دفنت نکنم بیخیال نمیشم
دوباره ترس به سراغم اومد شلاق لای دندونم بود اگر نبود هم اجازه حرف زدن نداشتم.
منو برگردوند و دستامو آوردم جلو و درخت رو بغل کردم و با طناب محکم بست و شلاقو از لای دندونم برداشت.زبری درخت روی سینه هام سوزشمو چند برابر کرده بود و من دائم اشک میریختم.
صدای قدمش اومد که یکم عقب تر رفت و دیگه نمیدیدم کی میخواد بزنه ترسم چند برابر شده بود ضربه اول رو در حالت غافلگیری شدیدی خوردم و کونم به شدت سوخت جوری که حس میکردم پوستش جر خورده و داره خون زیادی ازش میاد اما این فقط یه حس بود.
ضربه دوم رو وقتی زد بی اختیار تکون خوردم ضربه سوم رو روی رونام زد و سوزش بدنم تا اون پایین کشیده شد.
ضربه چهارم و پنجم...نهم دهم
دیگه نای گریه کردن هم نداشتم شاید پوستم پاره شده بود اما نمیتونستم ببینم ولی بخاطر آرامش ارباب حاضر بودم هر تنبیه و ضربه ای رو تحمل کنم.
اومد نزدیک و به پشتم چسبید موهامو توی دستاش جمع کرد و سرمو کشید عقب
+ این دردی که تو کشیدی نصف دردی نبود که من از دیدن اون صحنه ها کشیدم
با حرفش اشکم دوباره سرازیر شد اجازه حرف زدن نداشتم اما توی دلم پره حرف بود پره التماس پره خواهش پره خواستن
دستامو باز کرد و من به پاش

#پارت20

افتادم و کفششو بوسیدم و سرمو روی کفشش گذاشتم و دستشو آورد پایین و گذاشت زیر چونم و منو آورد بالا و توی چشام نگاه کرد و با انگشتش اشک روی گونمو پاک کرد و من دستشو آروم گرفتم و بوسیدم.
حتی اگه اجازه حرف زدن بهم میداد بازم حرفی برای گفتن نداشتم اون خوب بود و من نا امیدش کرده بودم اون منو توی مهمونی خانومش معرفی کرده بود اون بغلم کرده بود اون همه کار برای من کرد اما من...
+ لباساتو بپوش
به سمت ماشین رفتم و دونه دونه لباسامو پوشیدم اون لحظه تونستم بدنمو ببینم قطرات کوچیک خونی که روی سینه و کونم بود اما اصلا اهمیتی واسم نداشتن تنها چیزی که واسم مهم بود رضایت و خوشحالی اون بود.
لباسامو پوشیدم و نشستم توی ماشین و حرکت کردیم تمام مدت سرمو به ماشین تکیه داده بودم بیرون رو نگاه میکردم و به موزیک خواننده مورد علاقش گوش میدادم.
اون همیشه توی ماشین هالزی (halsey) گوش میداد و انگار با اون آروم تر میشد.
چون اون دوسش داشت من هم عاشقش شده بودم.
بالاخره رسیدیم و چنتا دستمال کاغذی دراورد و داد بهم
+ آرایشتو پاک کن اینجوری بری ببیننت وحشت میکنن الانم میتونی حرف بزنی
- چشم ارباب ببخشید
توی چشاش نگاه کردم و سرمو انداختم پایین و درو باز کردم که برم و برگشتم سمتش و دوباره نگاهش کردم
- دوستتون دارم
هیچ حرفی نزد فقط نگاهم کرد و پیاده شدم و اون هم رفت
رفتم توی خونه و سریع رفتم توی اتاق تا مامان و بابام منو نبینن و لباسامو دراوردم حتی لباس زیرامو به سینه و کونم دست زدم میسوخت لباس راحتی پوشیدم و روی تخت افتادم و تمام آهنگ های هالزی رو دانلود کردم تا به اون آهنگی برسم که اون توی ماشین گوش میکرد.
بالاخره پیداش کردم without me  روی تکرار گذاشتمش و چشامو بستم و بارها و بارها گوشش دادم تا اینکه خوابم برد...

ادامه دارد...

#مسعود

...حيث تعيش القصص. اكتشف الآن