کبودی

2.7K 77 42
                                    

❌واحــد شمــاره هشــت❌:
#پارت384

توی ماشین نگاهی به گوشیم انداختم بیش از ۵۰ تا پیام و تماس از دست رفته داشتم از ارباب گرفته تا پدر و مادرم ، منم سریع به سمت خونه رفتم.

کلید رو وارد در کردم و وقتی در باز شد مامان و بابام سرپا کنار تلفن ایستاده بودن بابام انگار با پلیس صحبت میکرد وقتی منو دید با جمله اومدش اومدش گوشی رو قطع کرد.

نگاهی به سمت راستم انداختم ارباب دست راستش که میلرزید رو توی دست چپش محکم گرفته بود نگاهی به لباسای کثیف من کرد و گوشیشو از روی میز برداشت بدون حرفی با من از مامان و بابام خداحافظی کرد و رفت.

مامانم جلو اومد

مامان : معلومه تو کجایی میدونی کجاها زنگ زدیم؟ مسعود دیگه داشت میرفت تا بیمارستانا رو سر بزنه
- نمیدونم چی بگم
مامان : حداقل برو بهش بگو

سریع از در بیرون رفتم و اون ماشینش روشن بود و از داخل منو دید اما تا قبل رسیدنم گاز داد و رفت منم وسط کوچه رفتنشو تماشا کردم.

نا امید به خونه برگشتم و کل قضیه رو برای مامان و بابام تعریف کردم و توی اتاق لباس پوشیدم.

به ارباب پیام دادم اما جوابی به من نداد نمیدونم چی در انتظارم بود اما همینو میدونم رفتنش فقط بخاطر این بود که جلوی مامان و بابام عصبانیتشو نشون نده.

شب با خستگی و گریه خوابم برد صبح هم اولین کارم پیام صبح بخیر و عدرخواهی به ارباب اما با مضمون دیگه ای بود

- همسر خوبم آقای من هرکاری دوس داری با من بکن فقط اینجوری بی محلی نکن میدونی میمیرم

برای رفتن به سرکار آماده شدم و به محض اینکه توی ماشین نشستم پیامی از ارباب برام اومد

+ ناهار بیا خونه ما
- واقعا؟ چشم

اول خوشحال ولی بعد تعجب کردم به هرحال خودم دوست داشتم برای ناهار به خونشون برم و با خونوادش باشم.

توی شرکت صحبت از رکسانا و حالش شد و منم به همشون اطمینان دادم که صحیح و سالم به خونه رسوندمش.

چند دقیقه بعد خود رکسانا به شرکت اومد و منم با اون سر سنگین بودم تا اینکه وارد اتاقم شد و درو بست

رکسانا : نگین چته
- من چمه یا تو که گند میزنی به همه چی هر دفعه
رکسانا : مگه از عمد کردم؟؟ حالم بد شد
- عمد چیه خب نخور اون زهرماری رو
رکسانا : میدونم بهش اعتیاد پیدا کردم
- خیلی عوض شدی قدیم بیشتر دوستت داشتم
رکسانا : الان دوسم نداری؟
- اگه بخوام راستشو بگم این شخصیتتو نه
رکسانا : تو بگو چیکار کنم
- تمومش کن فقط آدم‌ باش همون رکسانای قبلی همون که صاف و ساده بود و دوست داشتنی همونی که اونقدر معصوم بود من از نگاه کردنش لذت میبردم
رکسانا : اینجوری نگو بغضم میگیره حالم از خودم بهم میخوره

...Where stories live. Discover now