part 4

769 181 12
                                    

ﭘﺴﺮ ﭼﺘﺮﯼﻫﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪ شده‌ش ﺭﻭ ﺍﺯ ﺟﻠﻮﯼ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩ ﻭ ﮐﻠﯿﺪهاش ﺭﻭ ﺍﺯ توی ﺟﯿﺒﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﺸﯿﺪ. در رو به آهستگی باز کرد و وارد شد.
ﺍﺯ ﺩﺍﺧﻞ ﺧﻮﻧﻪ ﺻﺪﺍﯼ آروم موسیقی کلاسیک ﻭ ﺧﻨﺪﻩﻫﺎﯼ شخصی ﮐﻪ فلیکس ﺍﺯﺵ دلِ خوشی نداشت ﺷﻨﯿﺪﻩ ﻣﯿﺸﺪ!
+ ﺧﺪﺍی بزرگ، باز برگشتن خونه!
این چیزی بود که توی یک سال اخیر فلیکس هر روز بعد از ورود به خونه می‌گفت!
ﺻﺪﺍﯼ ﭘﺴﺮ موبلوند ﺍﺯ جایی توی ﻃﺒﻘﻪﯼ ﺑﺎﻻ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ فلیکس میﺭﺳﯿﺪ. ﮐﻮله‌ش ﺭﻭ ﺭﻭﯼ نزدیکترین مبلی که سر راهش میدید ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺷﭙﺰﺧﻮﻧﻪ ﺭﻓﺖ.
ﺩﺭ ﯾﺨﭽﺎﻝ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ و ﺳﺮﺗﺎﺳﺮ ﻗﻔﺴﻪﻫﺎ ﺭﻭ از نظر گذروند. آخرین باری که برای خرید خوراکی به مرکز خرید رفت سه روز پیش بود و حالا میدید که یخچال دوباره تقریبا خالی شده!
ﺳﺮﺵ ﺭﻭ ﺑﺮﮔﺮﺩﻭﻧﺪ تا از آشپزخونه خارج بشه که ﺑﺎ ﻇﺮﻑ ﻣﺮﻍﻫﺎﯼ سوخاری ﺗﺎﺯﻩ خریداری ﺷﺪﻩﺍﯼ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﺑﻮﺩ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﺷﺪ.
فلیکس با دیدن غذای مورد علاقه‌ش خودش رو به میز رسوند. بزرگترین ﺭﻭﻥ ﻣﺮﻍ سوخاری توی ظرف رو ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ و تیکه رو داخل ظرف ﺳﺲ ﺗﻨﺪ روی میز فرو برد.
+ ﻣﻄﻤﺌﻨﻢ جیسونگ مشکلی نداره.

چند ماهی بود که برادر و دوست پسر برادرش به خواسته‌ی پدر و مادرش به منزل اونها نقل مکان کرده بودن. فلیکس که از ابتدا با این اتفاق موافق نبود اعتراضش رو هر بار نشون میداد. به هرحال نتیجه‌ای نمی‌گرفت، چون نه پدر و مادرش موافق تنها موندن فلیکس بودن و نه برادر بزرگترش!
ﮐﻮله‌ش ﺭﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ به تیکه ی ﻣﺮغ ﮔﺎﺯ ﻣﯿﺰﺩ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺍﺗﺎﻗﺶ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ. ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺻﺪﺍﯼ صحبت های جیسونگ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺘﺶ ﭘﺮﯾﺪ.
ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻭ توی ﺟﯿﺐ ﺷﻠﻮﺍﺭﺵ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ چندمین بار ﺑﻪ شماره‌ی تلفن ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ملاقات کرده ﺑﻮﺩ چشم دوخت.
+ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻻﻥ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﻢ؟

ﺑﺎ ﺣﺲ ﺧﯿﺴﯽ ﺯﯾﺮﺵ ﺍﺯ ﺟﺎ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺗﺨﺘﺶ چشم دوخت. قسمت بزرگی از ﺗﺨﺖ ﺧﯿﺲ ﻭ ﺯﺭﺩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ پسر ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺑﺸﻪ ﺭﻭش ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ!
+ ﺍﯾﻦ دیگه از کجا پیداش شد؟؟!!

ﺑﺎ شنیدن ﺻﺪﺍﯼ ﻓﺮﯾﺎﺩ فلیکس، مینهو بلافاصله ﺑﻪ ﺳﻤﺖ اتاقش رفت و در رو باز کرد.
- لیکس اومدی؟! چیشده؟! حالت خوبه؟!

فلیکس قبل از اینکه برگه‌ی کاغذ توسط برادرش دیده بشه، مچاله‌ش کرد و توی جیبش برد. قدمی به جلو برداشت و ﺑﻪ ﻟﮑﻪ ﯼ ﺯﺭﺩ ﺭﻧﮓ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺖ ﺁﺑﯽ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ تا توجه مینهو رو بهش جلب کنه.
+ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﮕﻪ ﭼﻪ ﮐﻮﻓﺘﯿﻪ؟! ﺑﺎ تخت بیچاره‌ی ﻣﻦ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩید؟!
مینهو ﺩﺳﺘﯽ ﭘﺸﺖ ﮔﺮﺩﻧﺶ ﮐﺸﯿﺪ و چشمهاش رو برای لحظه‌ای بست. باید خودش رو برای درگیری جدید بین دو پسر آماده می‌کرد و از این چرخه‌ی تکراری خسته شده بود! با لحنی شرمنده لب زد.
- واقعا ﻣﻌﺬﺭﺕ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ لیکس. قوطی ویسکی اتفاقی ﺍﺯ ﺩست جیس ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺘﺖ ﺭﯾﺨﺖ. با بخارشوی تمیز میشه ولی اگه میخوای تشکو عوض کنی من هزینه‌ی خرید تشک و همه‌چیشو میدم.
پسرک کک مکی ﺩﻧﺪﻭﻥ ﻫﺎﺵ ﺭﻭ روی ﻫﻢ ﻓﺸﺮﺩ ﻭ با لحنی خمشگینانه غرید. مینهو میتونست نفرت رو از توی صدای فلیکس تشخیص بده.
+ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮﺕ ﺗﻮ اتاق ﻣﻦ ﭼﻪ ﻏﻠﻄﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩ؟

Sinister Cock [SKZ.Ver]Onde histórias criam vida. Descubra agora