part 94

169 52 10
                                    

- خب الان از نظرت مشکلش چیه؟!
زن میانسال درحالی که لیوان قهوه رو روبروی چانگبین میذاشت پرسید.
+ ببین، حس میکنم نورپردازیش با چیزی که من توی استوری بورد نشون دادم یکی نیست.

مرد چند ثانیه صبر کرد، سپس حرفش رو  اصلاح کرد.
+ حس که نه! مطمئنم! نگاه کن!
چانگبین آیپدش رو دوباره روشن کرد و قسمتی از توضیحات کنار اسکریپت توی استوری بورد رو به زن نشون داد.
+ اینجا رو ببین، از سمت پنجره باید میومد. اینو باید اصلاح کنی.

زن موبلوند که تازه متوجه منظور چانگبین شده بود با حرکت سر تأیید کرد و لپتاپش رو عقب کشید.
- راست میگی، حواسم بهش نبود. درستش میکنم. دیروقته چانگبین،‌ برو خونه. تمومش میکنم و فردا برات میفرستمش.

چانگبین در جواب زن لبخند زد و نیم نگاهی به ساعت مچیش انداخت. همکارش درست میگفت، ساعت نزدیک نه شب بود و چانگبین به عنوان طراح استوری بورد، متحرک‌ساز و کامپوزیتور تیم از صبح بیشتر از بقیه اعضا درگیر و مشغول بود. حالا خوشحال بود چون با اضافه شدن مسئول نورپردازی، حداقل این بار از روی شونه‌ش برداشته شده بود!
حتی خودش هم گذشت زمان رو از دست داده بود، میخواست عصر به کریس زنگ بزنه و حال دوست پسرش رو بپرسه، اما اونقدر درگیر شده بود که این کار رو هم فراموش کرد.
+ کی ساعت نه شد؟! اصلا نفهمیدم کی آفتاب غروب کرده!

زن برای تایید حرف چانگبین خندید، اما بلند شدن صدای تلفن همراه مرد باعث شد حواس هردو پرت بشه.
چانگبین تلفن رو از روی میز برداشت و با دیدن اسم کریس ابروهاش رو در هم کشید.
از پشت میز بلند شد و از اتاق کار خارج شد.
+ کریس؟ حالت چطوره؟
- فلیکس ایست قلبی کرد بین! حالا باید چه غلطی کنم؟ سطح هوشیاریش پایین اومده! اگه بلایی سرش بیاد چی؟! نکنه واقعا نحسم؟!

کریس با سرعتی باورنکردنی صحبت میکرد، بین جملاتش نفس نفس میزد و چانگبین حتی بدون دیدنش میتونست حدس بزنه کریس گریه کرده!
+ کریس... داری گریه میکنی؟! فلیکس خوبه؟! برگشت؟!

کریستوفر از محیط بیمارستان بیرون اومده بود و توی محوطه ایستاده بود. تقریبا نیم ساعت از ایست قلبی فلیکس میگذشت، وضعیت پسر موآبی تقریبا پایدار شده بود، اما به خوبی قبل نبود!
- اگه واقعا نحس باشم چی؟! برگشت، ولی وضعیتش بدتر شده!
چان سوال آخرش رو دوباره تکرار کرد. شاید فقط میخواست از چانگبین بشنوه که تقصیر خودش نیست و این ربطی به حرف مسخره‌ی چانگبین نداره. مرد هیکلی همون حرفی که میخواست بشنوه رو گفت.
+ هیونگ این مسخره‌ست! آروم باش. تو نحس نیستی!

کریس قانع نشده بود. حتی خودش هم نمیدونست الان چی آرومش میکنه.
- پس چرا پشت هم ازم کابوس میدیدی؟! تو اصلا کابوس نمیبینی، میبینی؟! چرا این بلا سر همه‌ی پارتنرام افتاده؟!
چانگبین کراوات مشکی رنگ دور گردنش رو کمی شل کرد و دکمه‌ی بالای پیرهنش رو با یه دست باز کرد.
+ هی آروم باش! کریس... یه فکری به ذهنم رسید، صبر کن میام دنبالت! الان کجایی؟!

Sinister Cock [SKZ.Ver]Where stories live. Discover now