part 70

771 168 62
                                    


- باورم نمیشه همچین حرفی به مادربزرگم زدی!
انیماتور بدون اینکه نگاهش رو از زن مسنی که هنوز هم با لبخند بهش خیره شده بود بگیره زمزمه کرد.
+ منم باورم نمیشه مادربزرگت همچین حرفی بهم زده! باهام مثل یه منحرف جنسی رفتار کرد!

پسر لاغر اندام دسته‌ای از موهای مشکی بلندش رو از روی صورتش کنار زد. میتونست سنگینی نگاه مادربزرگش رو روی خودش و دوست پسرش حس کنه و به همین دلیل تن صداش رو کمی پایین برد.
- خدای من... چانگبین! مامان بزرگم داشت باهات شوخی میکرد. فقط یه شوخی کوچیک بود.

مرد عضلانی به سمت دوست پسرش برگشت برای چند ثانیه زن رو به حال خودش رها کرد. از اینکه حالا توی آشپزخونه‌ی منزل هوانگ داشت به دوست پسرش توی آشپزی کمک میکرد لذت میبرد، حتی اگه نمیتونست از زیر نگاه های خیره‌ی زن فرار کنه!
+ جینی، این حرف مثل اینه که من بخوام به شوخی بهت بگم تو همش داری به پایین تنه‌ی من فکر میکنی! بهم نگو که از شنیدنش ناراحت نمیشی!
ابروی چپ پسر بالا رفت و بلافاصله نگاهش رو از دوست پسرش گرفت.
- شاید حقیقتو... گفته باشی!
+ چی؟!

هیونجین بدون اینکه سرش رو به طرف مرد برگردونه زیر لب زمزمه کرد.
- گفتم حقیقتو گفتی.

چانگبین نمیتونست صورت دوست پسرش رو ببینه، بنابراین احساس کرد برای چند لحظه گر گرفته! نیازی نبود به آینه ی بزرگ کنار نشیمن نگاه کنه تا بفهمه صورتش قرمز شده، اما حس عجیبی که حالا داشت تجربه میکرد بیشتر از چند ثانیه طول نکشید، چون هیونجین سرش رو بالا گرفت و به خنده افتاد.
- خیلی خوب... لازم نیست اونجوری مثل یه مجسمه‌ خشکت بزنه! فقط داشتم باهات شوخی میکردم!

چانگبین نمیدونست حالا باید چه احساسی داشته باشه، نمیتونست تشخیص بده که پسر لاغر اندام به خاطر خجالت روش رو از چانگبین برگردونده و حرفش رو در کسری از ثانیه تعویض کرده، یا از ابتدا به قصد شوخی کردن همچین حرفی رو بهش زده!
شونه‌ای بالا انداخت و بدون اجازه‌ی پسر کرفس های خورد شده رو داخل تابه ریخت.
+ ترجیح میدادم جدی باشی!

هیونجین نیم نگاهی به مرد انداخت و قهقهه زد و دسته‌ی پلاستیکی ساطور رو به بازوی حجیم دوست پسرش کوبید.
- خب حالا که فکر میکنم به این نتیجه میرسم مادربزرگم درست میگه... شاید همچین قصدی داشتی که امشب اومدی پیشم!

هیونجین برای اثبات شوخی بودن حرفش دوباره خندید و این بار به زنی که حالا تمام حواسش رو به تلویزیون داده بود نگاهی انداخت.
+ هی... به نظرت همچین آدمیم؟

پسر موبلند فاصله‌ی بین خودش و چانگبین رو پر کرد. مرد درحال هم زدن خوراک گوشت بود و تا وقتی که چونه‌ی تیز پسر روی شونه‌ش فرود اومد متوجه نزدیک شدنش نشد.
- چجور آدمی؟

چانگبین از گوشه‌ی چشم دوست پسرش رو از نظر گذروند و نفس عمیقی کشید. حالا داشت متوجه حرفهای بهترین دوستش میشد. هرچقدر که از رابطه‌ش با هیونجین میگذشت میتونست باریکه‌های نور رو واضح تر ببینه، احساساتش نسبت به هیونجین داشت مثل نور لابلای پرده ها اتاق مغزش رو روشن میکرد و این باعث شده بود همه چیز رو راحت تر درک کنه.
+ منحرف. گرچه... هرچقدرم سعی کنم خودمو کنترل کنم و خوددار باشم نمیتونم منکر اینکه تو خیلی خوشگلی بشم.

Sinister Cock [SKZ.Ver]Where stories live. Discover now