مرد نیم نگاهی به هردو مردی که روبروش ایستاده بودن انداخت و سر تکون داد.
+ خود عمل خوب بود، ولی باید صبر کنیم ببینیم کی به هوش میاد. هرکاری که لازم بود ما کردیم، باید به مراقبتهای ویژه منتقل بشه. هروقت هوشیاریش بالا رفت به بخش منتقل میشه. وقتی برای عمل آماده میشد شما اینجا نبودید، اگه نیازی به توضیح دارید لطفا بیاید اتاق من.دکتر سبزپوش درحالی که سر تکون میداد از کنار دو مرد عبور کرد و از اتاق عمل دور شد.
چان احساس میکرد بار بزرگی از روی شونه های پهنش برداشته شده، حالا کمی آروم شده بود. دستش رو روی بازوی چانگبین گذاشت و با دیدن تخت پسرک بیهوش هیسی کشید.
مینهو حتی پریشون تر از کریس به نظر میرسید، به قدری از دیدن برادرش روی تخت شوکه شده بود که حتی در حد واکنش کریستوفر هم از جاش تکون نخورد.
مرد دندون پزشک با دیدن وضعیت فلیکس دوباره به یاد تصادف سالهای پیشش افتاد و عقب رفت. رنگ صورتش مثل گچ دیوار پشت سرش سفید شده بود و نگاهش فقط روی سر باندپیچی شدهی فلیکس، صورت پر از خراشش و دست استخونیش میگشت. تخت از کنارش عبور کرد و بدن بی جون برادرش وارد آسانسور شد. رشتهی نگاه مینهو روی فلیکس تا بسته شدن در آسانسور ادامه پیدا کرد.
- عمل موفق بود... خدایا... نزدیک بود قلبم وایسه.کریستوفر درحالی گفت که دستش هنوز روی شونه های چانگبین بود. سرش رو چندبار به آرومی به دیوار کوبید و نفس نفس زد.
- باهام میای تا اونجا؟مرد هیکلی ابتدا به نشونهی موافقت سر تکون داد، اما قبل از اینکه به طرف مراقبت های ویژه بره چان به سمت مینهو حرکت کرده بود.
مدیر مدرسه کنار مینهو ایستاد و با تعلل سوالش رو پرسید.
- میای؟
مینهو فقط به سر تکون دادن بسنده کرد، اما بعد از چند ثانیه تصمیم گرفت لب باز کنه.
× اول بریم سراغ دکترش. خیلی نمیتونیم اونجا وایسیم. فقط پشت دره، اونم ساعتای ملاقات خاص داره اگه بخوای بری تو باید پاپوش و لباس مخصوص بپوشی.چانگبین حرف مردی که روی نیمکت نشسته بود و داشت شقیقهی باندپیچی شدهش رو میمالید رو تایید کرد.
+ آره، خیلی نمیتونین اون تو بمونین. دو طبقه بالاتره. اوه... نه. من نمیام. خودت میتونی بری؟
نگاه پرسشگرانهی کریستوفر با مرد هیکلی برخورد کرد و باعث شد چانگبین توضیح بده.
+ گفتم که، مادربزرگ هیونجین اونجاست. بیمارستان مخصوص مغز و اعصابه، اونم همچین مشکلی داشته. الان تو بخش مراقبت های ویژه...چانگبین حرفش رو نیمه کاره گذاشت و به فکر افتاد.
+ کریس...
کریس بلافاصله منظور بهترین دوستش رو فهمید. اگه مادربزرگ هیونجین اونجا بود، پس ممکن بود والدینش هم اونجا باشن.
- پدر و مادر هیونجین اونجان؟چانگبین با بالا انداختن شونهش اظهار بی اطلاعی کرد و پایین گوشش رو خاروند. امیدوار بود اونجا نباشن، چون نه خودش علاقهای به روبرویی با اونها داشت و نه ملاقات کریس با اونها چیز جالبی میشد!
+ نمیدونم، گفتم که نمیشه خیلی موند. بعید میدونم اجازه داشته باشن بمونن. بار اولی که اومدم هیونجین داشت با پرستار سر همین مشکل دعوا میکرد، اجازه نمیداد بمونن. مادرشم آخرش شبو توی اتاق استراحت گذروند. ولی من ترجیح میدم نیام بالا. تو سالن انتظار منتظرت میمونم.
![](https://img.wattpad.com/cover/273070997-288-k514910.jpg)
YOU ARE READING
Sinister Cock [SKZ.Ver]
Romance- یه شب، زمانی که مارتین لوتر به خونهش برمیگشت با یه صحنه ی خیلی قشنگ کنار خونه مواجه شد. دونه های برف زیر نور ماه مثل چراغ برق میزد و وقتی روی درختای کاج اطراف مینشست درختارو براق و نورانی جلوه میداد! مارتین سعی کرد دوباره همچین صحنهی قشنگی رو با...