part 27

642 163 76
                                    

بلافاصله بعد از باز کردن در خونه و قدم گذاشتن به راهرو با زن همسایه و پسرش که چند متر دورتر از پله‌های طبقه‌ی دهم بالا میرفتن مواجه شد. با دیدن دستهای دو نفر که از بسته های خرید پر بود متوجه شد هردو از خرید برگشتن و چهره‌ی خسته‌ی اونها نشون میداد تمام ده طبقه رو به صورت پیاده بالا رفتن. جلو رفت و درب شیشه ای رو باز کرد.
- روز بخیر! حالتون چطوره؟ کمک میخواید؟!

زن با دیدن چانگبین سرش رو به طرف دیگه‌ای برگردوند و بدون جواب از کنار مرد عبور کرد. چانگبین که توسط زن نادیده گرفته شده بود لبخندش رو خورد و سرش رو کج کرد.
+ سلام!

هیونجین برخلاف مادرش روبروی چانگبین ایستاد و سلام کرد.
- حداقل تو جواب سلاممو میدی.

هیونجین که حالا توی راهروی باریک ایستاده بود نیم نگاهی که به مادرش که به بالای پله‌ها رسیده بود انداخت.
+ تا چند روز پیش منم میخواستم بکشمت.
صدای زن از بالای پله‌ها که به پسرش یادآوری میکرد به گوش هر دو رسید.
× هیونجین. زود بیا بالا!

پسر مومشکی به بالای پله‌ها نگاه کرد و علیرغم اینکه میدونست مادرش اون رو نمیبینه سرش رو تکون داد.
+ الان میام مامان.
مرد هیکلی به طبقه‌ی بالا نیم نگاهی انداخت و به بسته‌های خرید توی دست پسر اشاره کرد.
- خانواده‌ت خبر دارن؟ راستی... کمک نمیخوای؟

هیونجین سری تکون داد و اخم کرد. نمیخواست به این اشاره کنه که گفتن این موضوع تنها راهی بود که هیونجین داشت تا به مادرش نگه خودش کریس رو نمیخواد.
+ آره، باید بهشون میگفتم. نه. نه. سبکه خودم می تونم ببرمش، ولی ممنون.

چانگبین نفسش رو با ناامیدی بیرون داد. انتظار نداشت هیونجین حرفی از کاری که چانگبین کرده بود به پدر یا مادرش نزنه، خودش هم میدونست انتظار بیجاییه! موضوع بحث رو عوض کرد.
- چرا از آسانسور استفاده نکردید؟

سرش رو کج کرد تا به آسانسور خراب اشاره کنه.
+ مثل همیشه خرابن. هر چهارتا! سه ماهه که اینجاییم و آسانسورای اینجا هر دو روز یه بار خراب میشه!
چانگبین هنوز هم لباس رسمی به تن داشت و هیونجین حدس میزد مرد هیکلی تاره از محل کارش به خونه برگشته باشه. تعجبش باعث شد هیونجین مطمئن شه که خودش با آسانسور بالا اومده.
- تا نیم ساعت پیش درست بود... معذرت میخوام که به داخل دعوتت نمیکنم. خونه‌م خیلی به هم ریخته. باید حتما خودم فردا مرتبش کنم!

هیونجین پای چپش رو روی زمین کشید و نیم نگاهی به در بسته‌ی خونه‌ی هموطنش انداخت.
از زمانی که به خاطر داشت چانگبین خونه‌ای به هم ریخته و شلخته داشت و بهانه‌ش زایمان دختر زن خدمتکاری بود که هفتگی به خونه‌ش سر میزد.
+ حتما این کارو بکن. خداحافظ!

مرد کره‌ای با لبخند بالا رفتن پسر رو تماشا کرد، سپس با غرغر از پله‌ها پایین رفت تا لپتاپش رو که داخل ماشینش جا گذاشته بود بیاره!
پسر موبلند که مخفیانه از بالای پله ها پایین رفتن مرد رو تماشا میکرد نفس عمیقی کشید و به سمت خونه‌ش حرکت کرد.
× دوست داشتنیه!

Sinister Cock [SKZ.Ver]Where stories live. Discover now