مرد بلندقد و هیکلی از رویارویی با هیونجین خوشحال به نظر میرسید، برخلاف بار آخری که همدیگه رو دیده بودن!
- من همین نزدیکیام، اومده بودم خرید. حالت چطوره؟
حتی متصدی فروشگاه هم فهمید که هیونجین معذب و ناراحته. پسر بستهی گوشت رو توی کیسه گذاشت و کارتش رو توی جیبش برد.
+ بد نیستم. فعلا.پسر لاغر اندام سرش رو برای مرد تکون داد و از در فروشگاه خارج شد، اما قبل از اینکه از فروشگاه دور بشه مجبور شد بایسته، چون دوست پسر سابقش اسمش رو صدا زده بود.
- هیونجین! صبر کن.
هیونجین فقط ایستاد و مرد خودش رو بهش رسوند.
- وقتشو داری حرف بزنیم؟نگاه پسر موبلند بالا رفت و با مرد چشم تو چشم شد. چند ثانیه طول کشید تا هیونجین به حرف بیاد.
+ چیز حل نشدهای بین ماست که قرار باشه حرف بزنیم؟
نگاه سرد و خشمگین پسرک باعث شد مرد کمی دستپاچه بشه. راست میگفت، هیونجین هنوز آخرین باری که توی دفتر محل کار قبلیش هم رو دیده بودن یادش نرفته بود! جدایی چندان مطلوبی نداشتن و مهم تر از اون دوست پسر سابقش باعث شد هیونجین ناچار شه از کارش استعفا بده!
- راست میگی، شاید از نظر تو حرفی نداشته باشیم. ولی برای من یه سری چیزا حل نشده. لطفا! اینجا یه کافه هست! یه قهوه مهمون من!
× خودت و قهوهت برید به جهنم!هیونجین ابتدا از اینکه با بی حواسی به همچین چیزی فکر کرده بود هیسی کشید، اما چند ثانیه بعد از اینکه ناخودآگاه حرفی که دلش میخواست بگه و جرأت گفتنش رو نداشت گفته ناراحت نبود.
مرد بلندقد تکخندی زد و قدمی جلو اومد.
- یادم رفته بود اینجوری ای. اول بیا حرف بزنیم، بعد من میرم به جهنم. با قهوهم!هیونجین کمی به خاطر ناخودآگاه پر سر و صداش معذب بود. نمیدونست چرا پاهاش داره به دنبال مرد میره، اما از خیابون گذشت و وارد کافه شد.
- شماره تلفنتو عوض کرده بودی، از چند ماه پیش همش میخواستم بهت زنگ بزنم، ولی شمارهتو عوض کردی. وقتی سراغ خونهت رفتمم فهمیدم آدرستو عوض کردی. حالت چطوره؟ داری چیکار میکنی؟هیونجین هومی کشید. هفت ماه بعد از استعفا از نمایندگی فروش خودرو محل زندگیشون رو عوض کردن و دقیقا زمانی بود که برای اولین بار با سو چانگبین روبرو شد.
مردی که بعد از چند هفته باعث شد هیونجین دوست پسر سابقش رو راحت تر فراموش کنه.
+ باهام چیکار داشتی؟مرد بزرگتر لبخندی معذبانه زد و بعد از چند ثانیه تعلل به حرف اومد.
- خب... راستش... من کار اشتباهی کردم. نباید توی اون شرایط مریضیت تو رو تنها میذاشتم. واقعا متأسفم. دوست دارم بدونم کاری هست که الان بتونم برات بکنم؟ شغلی داری؟ میخوای برگردی نمایندگی؟ من ترفیع گرفتم، الان رئیس بخشم، میتونم برات یه کار خوب پیدا کنم.هیونجین به چشمهای مرد خیره شد. این بار بدون اینکه از چیزی خجالت بکشه این کار رو کرد. حتی برای جواب دادن لحظهای صبر هم نکرد.
+ نه، کار دارم. چیزیه که خیلی به روحیهم میخوره. نیازی به کمکت ندارم.
![](https://img.wattpad.com/cover/273070997-288-k514910.jpg)
YOU ARE READING
Sinister Cock [SKZ.Ver]
Romance- یه شب، زمانی که مارتین لوتر به خونهش برمیگشت با یه صحنه ی خیلی قشنگ کنار خونه مواجه شد. دونه های برف زیر نور ماه مثل چراغ برق میزد و وقتی روی درختای کاج اطراف مینشست درختارو براق و نورانی جلوه میداد! مارتین سعی کرد دوباره همچین صحنهی قشنگی رو با...