+ گربهت تو اتاقته؟!
به محض اینکه در خونه رو باز کرد و کنار رفت تا دوست پسر ریزنقشش داخل شه، فلیکس پرسید.
کریستوفر میتونست لبهای جمع شده و انگشتان کوتاهش که پایین هودیش رو گرفته بود ببینه. لبخند زد و دستش رو پشت فلیکس گذاشت تا به جلو رفتن تشویقش کنه.
- خیالت راحت، در اتاق بستهست. نمیتونه بیاد بیرون.فلیکس نفس عمیقی از سر آسودگی کشید و وارد شد. حالا که خیالش از بابت نبودن گربه راحت شده بود میتونست با خیال راحت دوباره شیطنتش رو توی خونهی دوست پسرش از سر بگیره!
اولین چیزی که بعد از ورود به خونهی مرد توجهش رو به خودش جلب کرد سرمای خونه بود. به کریس که در رو بست و جلو رفت نگاهی انداخت و دستش رو برای نشون دادن سرما دور بدنش حلقه کرد.
+ چرا اینقدر اینجا سرده؟کریس متوجه سرمای هوای منزلش نشده بود. درحقیقت مرد به سرما بیشتر از گرما عادت داشت. زمستون رو دوست داشت، چون از گرما خوشش نمیاومد و میتونست سرد بودن هوا رو راحتتر تحمل کنه. کریستوفر میتونست حتی با یه تیشرت نازک توی خونهی سردش بمونه و احساس ناراحتی نداشته باشه!
- سردته؟ الان خونه رو گرم میکنم.پسر سری تکون داد و مودبانه روی مبل زرد رنگ نشست. با نگاهی سراسر شیفتگی به مرد هیکلی که پالتوش رو در اورده بود و درحالی که دکمه های بالای پیرهن مردونهش رو باز میکرد، سیستم گرمایشی رو روشن میکرد خیره شد.
تمایلش برای دست زدن به بازوهای کریس هر لحظه بیشتر میشد.
+ ممنون ددی!کریس با شنیدن لفظ 'ددی' از زبون پسر کوتاهتر نفسش رو بیرون داد. پالتو رو روی آرنجش انداخت و به اتاقش اشاره کرد.
- الان که اینجا گرم شه من نمیتونم با این لباس نفس بکشم. میرم لباسمو عوض کنم. میخوای توام لباستو عوض کنی؟ لباس راحتی خونگی دارم. فقط فکر کنم سایزش یکم برات گشاد باشه.فلیکس به شلوار لی و هودی گشاد توی تنش نگاهی انداخت. بدش نمیاومد راحتتر لباس بپوشه، اما به خاطر حضور گربهی مرد توی اتاقش به ناچار سری به چپ و راست تکون داد.
+ نه... نه... راحتم.کریس به سمت اتاقش رفت و بعد از باز کردن در سرش رو به سمت فلیکس برگردوند.
- سطل خوابیده. باز نمیخوای بیای؟پسر لاغر اندام با شنیدن جملهی مرد به سرعت از جا پرید! کریس که متوجه عوض شدن نظر پسر به خاطر گربهش شد ناخودآگاه خندید.
+ اون واقعا ترسناک نیست لیکس. لازم نیست ازش بترسی. خیلی آرومه.به گربهای که روی تختش خوابیده بود اشاره کرد، اما توجه فلیکس به جای گربه به اتاق خوابش جلب شده بود. با نگاه اول متوجه اختلاف سایز اتاق خواب مرد با اتاق کارش شد. اتاق کارش بزرگتر از اتاق خواب بود، اما به هرحال هردو مرتب و گردگیری شده بودن.
تخت بزرگ با ملحفهی سرمهای رنگی که حالا میشد موهای گربه رو روش دید بیشتر فضای اتاق خوابش رو گرفته بود. پردههای اتاق باز هم زرد رنگ بود و تلویزیون سایز کوچیکی به دیوار اتاقش فیکس شده بود که فلیکس با نگاه اول متوجه شد دقیقا با برند تلویزیون توی اتاق خودش یکیه! نگاه فلیکس به سمت کریستوفر که سمت اتاقک کوچیک لباسهاش رفته بود کشیده شد و مرد رو دنبال کرد.
- اتاقت قشنگه، البته اگه اون گربه توش نباشه.
![](https://img.wattpad.com/cover/273070997-288-k514910.jpg)
YOU ARE READING
Sinister Cock [SKZ.Ver]
Romance- یه شب، زمانی که مارتین لوتر به خونهش برمیگشت با یه صحنه ی خیلی قشنگ کنار خونه مواجه شد. دونه های برف زیر نور ماه مثل چراغ برق میزد و وقتی روی درختای کاج اطراف مینشست درختارو براق و نورانی جلوه میداد! مارتین سعی کرد دوباره همچین صحنهی قشنگی رو با...