کریستوفر چند ثانیه سکوت کرد و سپس به تبعیت از بهترین دوستش لبخندی روی لبهاش آورد و مشتش رو به بازوی حجیم چانگبین کوبید.
+ خدای من... برات خوشحالم. بالاخره داری به زندگیت نظم میدی؟ فقط یه لطف به من و خودت و اون بکن و قبل از اینکه پاش به خونهت باز شه اون خونهی لعنتیو مرتب کن که ازت فراری نشه!چانگبین به توصیهی دوستش تکخندی زد و تلفن رو توی جیب شلوار جینش خزوند.
- خونهم و سبک زندگی کردنمو دیده. میدونه چجوری زندگی میکنم، میدونه یکم شلخته و به هم ریختهم.
+ خب امیدوارم بتونین با هم کنار بیاین. صبر کن... چی؟! خونهتو دیده؟
مرد کوتاهتر بعد از برداشتن ساک ورزشیش و انداختن زیرپوشش داخلش چند ثانیه سکوت کرد. هنوز درمورد گفتن این موضوع که با یه پسر قرار میذاره شک داشت، اما در مقابل حس میکرد تنها کسی که مسلما میتونه کمکش کنه دوست همجنسگراشه.
در ساک رو بست و بدون اینکه به کریس نگاه کنه لب زد.
- راستش... هیونگ، تو میشناسیش!کریستوفر که هنوز نگاهش میکرد ابروهاش رو برای نشون دادن تعجبش بالا برد و متفکرانه به نیم رخ دوستش خیره شد.
+ واقعا؟ خب، بذار ببینم...
مرد بلندقدتر چند ثانیه سکوت کرد و کنار شقیقهش رو خاروند. چانگبین میدونست داره به تمام کسایی که ممکن بود باهاش قرار بذاره فکر میکنه و طبق انتظارش کریس به هیچ نتیجه ای نرسید.
+ کیه؟ نمیتونم حدس بزنم...چانگبین ساک رو روی نیمکت کنارش گذاشت و کمی تعلل کرد. نمیدونست کریستوفر میتونه اضطراب رو توی چهرهش رو بخونه یا نه. اصلا نمیدونست چرا برای گفتن این موضوع به کسی که از همه باهاش راحت تره و مسلما بیشتر از هرکس درکش میکنه دلهره داره!
- خب... اون هیونجینه. هوانگ هیونجین!ابروهای کریستوفر به بالاترین جای ممکن توی پیشونیش رسید و سپس با صدای بلند قهقهه زد! صدای خندههای مرد به قدری بلند بود که توجه تمام مردهایی که داخل رختکن درحال تعویض لباس بودن رو به سمت اون دو جلب کرد.
- هی! به چی میخندی؟!
مرد بدون توجه به مرد برنزهای که دو متر دورتر از اونها همچنان درحال تماشای خندهی دیوانهوارش بود انگشت میونهش رو زیر پلک پایینش کشید و اشک پایین ریخته رو پاک کرد.
+ به حرف مسخرهت!
لحن کریستوفر به سرعت تغییر کرد و با چهرهای جدی به دوستش رو کرد.
+ جدی داری با کی قرار میذاری؟ میشناسمش؟چهرهی چانگبین توی هم رفت و با ضربهی آرومی که به شونهش زد کریس رو از خودش دور کرد.
- باهات شوخی نمیکنم. منو جینی واقعا داریم با هم قرار میذاریم!
+ جینی؟!
لبهای کریس از هم فاصله گرفت و در همون حالت موند. چانگبین سرش رو تکون داد و به کریسی که مثل یه مجسمهی یخزده ثابت مونده بود اخم کرد.
- آره، جینی... یادت نمیاد؟ ساکن واحد پنجاه و یک توی برجی که توش زندگی میکنم، موهای بلند مشکی داره و لاغره، یه خال ریز زیر چش...
+ میدونم کیه!
کریس بین صحبت دوستش پرید و قدمی جلو رفت.
+ میدونم هوانگ هیونجین کیه و چه شکلیه!
![](https://img.wattpad.com/cover/273070997-288-k514910.jpg)
YOU ARE READING
Sinister Cock [SKZ.Ver]
Romance- یه شب، زمانی که مارتین لوتر به خونهش برمیگشت با یه صحنه ی خیلی قشنگ کنار خونه مواجه شد. دونه های برف زیر نور ماه مثل چراغ برق میزد و وقتی روی درختای کاج اطراف مینشست درختارو براق و نورانی جلوه میداد! مارتین سعی کرد دوباره همچین صحنهی قشنگی رو با...