part 74

783 156 244
                                    


فلیکس بیشتر از پنج دقیقه توی اتاق خواب منتظر نموند. بعد از شمارش دقیق ثانیه ها و دقیقه هایی که در انتظار دامش بود کریس رو درحالی که فنجون قهوه رو به دست داشت دید.
مرد با خونسردی تمام در حال مزه مزه کردن قهوه‌ی ولرم بود و انگار قصد نداشت از کنار چارچوب در تکون بخوره.
+ اگه هدفت از گوش ندادن به حرفام و بازیگوشی اینه که من سخت تر تنبیهت کنم اشتباه میکنی.

فلیکس نفس عمیقی کشید و اخم کرد. متوجه موضوع نمیشد، اگه کریستوفر قصد تنبیه نداشت پس چرا بهش دستور داده بود کنار تخت منتظرش بمونه؟!
- گوش ندادن؟ من باید میرفتم دانشگاه...

چان به محض ورود به منزل متوجه چندتا کتاب جدیدی که روی میز نشیمن قرار گرفته بود شد و خیلی سریع فهمید این کتابها رو قبلا دست دوست پسرش ندیده، اما امانت گرفتن کتاب باز هم این دلیل قانع کننده ای برای اطلاع ندادن بهش نبود.
+ در مورد اشتباهات قبلت قبلا باهم حرف زدیم. الان در مورد بسته حرف میزنم عزیزم... بسته.

فلیکس لب پایینش رو گزید و سرش رو پایین انداخت.
- من میدونستم...
+ چی با خودت فکر کردی که بسته‌ای که بهت گفته بودم بازش نکنو باز کردی؟!

صدای عصبانی کریس که بین حرفش پریده بود باعث شد فلیکس کمی به خودش بلرزه و به کمد عسلی پشت سرش نزدیک بشه.
+ اگه یه بسته‌ی امانتی بود و حتی منم حق نداشتم باز کنم چطور؟ خیلی دوست داری ابروی منو جلوی بقیه ببری؟! فکر کردی نمیتونم همون قلاده‌ی خوشگلی رو که مطمئنم عاشقش شدی دور گردنت بندازم و ببرمت تو خیابون؟

چان میتونست صدای نفس های بریده‌ بریده‌ی دوست پسرش رو به طور واضح بشنوه و برای وخیم‌تر کردن اوضاع جلو رفت و روی صندلی راحتی کنار درب اتاقک کمد نشست.
فنجون قهوه‌ هنوز توی دستش بود و چان داشت بی دلیل تکونش میداد. شاید هم میخواست فلیکس رو بیشتر از قبل بترسونه، هدف مرد رو نمیدونست فقط میفهمید توی همچین موقعیتی میخواد جلو بره و دقیقا جلوی پاهای مرد زانو بزنه.
+ زبونت سکته کرده کیتن؟
- نه... من میدونستم مال منه... وگرنه اونقدر احمق نیستم که بسته‌تو الکی باز کنم.

کریستوفر سرش رو کج کرد.
+ میدونستی؟ روش نوشته بود این بسته‌ی پستی متعلق به لی فلیکسه، به حرف چان گوش نده و بازش کن؟ یا شایدم یه صدایی تو سرت گفته اگه بازش کنی به چیزی میرسی که دامت میخواد ازت محرومش کنه؟ این صدا برات زیادی آشنا نبود؟!

پسر کوچیکتر منظور دوست پسرش رو متوجه نمیشد، پس سرش رو کج کرد و با چهره‌ای به شکل علامت سوال به کریستوفر خیره شد.
+ فکر کن فلیکس... اگه به جای بسته‌ی پستی من درخت سیب قرمز باشه بهتر میفهمی، نه؟!

پسر لاغر اندام بعد از چند ثانیه متوجه منظور کریستوفر شد. دوست پسرش داشت در مورد اولین گناه انسان و سیب قرمزی که از خوردنش منع شده بود صحبت میکرد.
+ اون صدا همچین چیزی بهت گفت؟
فلیکس لب پایینش رو مک زد و خودش رو روی زمین کشید.
- بهم گفت این بسته از سکس شاپ سفارش داده شده، پس مال لی فلیکسه! فرقش این بود که اون صدا واقعا دروغ نگفت و بسته مال من بود. من مثل آدم احمق نیستم، میدونستم اون صدا دروغ نمیگه.

Sinister Cock [SKZ.Ver]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt