part 23

643 159 17
                                    

لبخند کریستوفر رفته‌رفته به نیشخند تبدیل شد. نیازی نبود تا برای نزدیک شدن به دوست پسرش که حالا همه‌چیزش رو در اختیار مرد گذاشته بود اجازه بگیره! به پسر نزدیکتر شد و بدون اینکه به فلیکس اجازه‌ی تکون خوردن بده لبهای تشنه‌ش رو روی لبهای شکلاتی پسر گذاشت و بوسه رو شروع کرد.
حرارت بدن داغ پسری که توی آغوشش تکون میخورد حتی با وجود پوشش کلفت خودش قابل حس شدن بود. مرد حتی بدون لمس بیشتری از سمت دوست‌پسرش احساس میکرد تحریک شده.

کریس سرش رو عقب برد و درحالی که به چشمهای خمار فلیکس لبخند میزد، جلیقه‌ش رو در اورد و روی مبل انداخت. توی اون فاصله‌ی کم حالا میتونست اجزای صورت فلیکس رو بهتر از قبل ببینه. لحظه‌ای از حرکت ایستاد و سرش رو نزدیک برد، تمام لکه های قهوه‌ای رنگ روی گونه‌های پسر که کریستوفر رو تحریک میکرد تک تک اونها رو ببوسه از نظرش بی اندازه زیبا بود! چشمهایی که با وجود خمار بودن هنوز درشت بودن و به لبهای حجیم کریس نگاه میکردن. کریستوفر لرزش خفیف لبهای فلیکس رو میدید، حتی خط‌های ریز روی لب فلیکس از نظرش زیبا بودن. میتونست ساعت‌ها برای تماشا و بوسیدن اون صورت وقت بذاره و خسته نشه.
سرش رو دوباره جلو برد و بوسه‌ی کوتاهی روی لب پایین فلیکس کاشت، بالاتر رفت و نوک بینی پسر رو بوسید. زمانی که لبهاش رو روی گونه‌ی تبدار فلیکس گذاشت میتونست برخورد نفس های عمیق و داغ پسر رو روی صورتش حس کنه.
با آرامش عقب رفت و چند ثانیه با لبخند پسر رو تماشا کرد. قبل از اینکه انگشتان مرد دکمه‌های پیرهن مشکی رنگش رو باز کنن فلیکس پیش‌دستی کرده بود.
- میخوای اینجا انجامش بدیم؟

کریستوفر نیم نگاهی به کاناپه‌ی راحتی بزرگ انداخت و سپس به حرکت انگشت‌های فرز پسر که یکی یکی دکمه‌های پیرهن رو باز میکردن خیره شد.
+ برای من فرقی نمیکنه. ولی بهتر نیست رو تخت خودت باشیم؟!

فلیکس پیرهن رو باز کرد و یقه‌ی بازش رو از روی شونه‌ی مرد پایین کشید. دوست داشت کریستوفر باز هم ببوستش، اما از طرفی برای ادامه‌ی رابطه هم عجله داشت.
- بریم تو اتاقم...

پسر از جا بلند شد و با نگاهی اغواگرانه مرد رو به بالا رفتن از پله‌ها دعوت کرد. شهوتی که حالا تمام فکرش رو پر کرده بود کریستوفر رو وادار میکرد به دنبال پسر از پله‌ها بالا بره و نگاهش رو از حرکت بدنش برنداره!
فلیکس از راهرو‌ی تاریک عبور کرد و وارد اتاقش شد. با آرامش برگشت و با لبخند به دوست‌پسرش اشاره کرد.
- اینجا اتاق منه.

مرد تصمیم نداشت حتی یک لحظه نگاهش رو از روی فلیکسی که از نظرش بی نهایت میدرخشید برداره، اما محیط متفاوت اتاقش باعث شد بی اختیار از کنارش عبور و تمام نقاط اتاق رو با تعجب وارسی کنه.
محیط نسبتا بزرگ داخل اتاق انگار دنیایی متفاوت از منزل سلطنتی‌شکل وانگ بود. هماهنگی رنگ دیوارهای اتاق با ملحفه‌ی تخت بزرگ آرامش عجیبی رو به کریس القا میکرد.
مدیر مدرسه به چیدمان کتاب‌های داخل قفسه‌های کتابخونه‌ی پسر توجه کرد. تصور میکرد اگه یکی از اونها رو به اتفاق انتخاب کنه و برداره بقیه‌ی کتابها یکی یکی پایین میفتن!

Sinister Cock [SKZ.Ver]Where stories live. Discover now