part 10

722 188 37
                                    


× خدای من... مربی بنگ! اینجا چیکار میکنید؟!

کریس با دیدن شاگرد هیفده ساله‌ش سرخ شد و به تته پته افتاد.
تنها چیزی که به اتفاق افتادنش فکر نمیکرد ملاقات با یکی از دانش‌آموزان مدرسه‌ش اون هم توی همچین مکان و شرایطی، درحالی که دوست پسرش براش ساک میزد بود!

به سختی خودش رو کنترل کرد تا اوضاع رو کنترل کنه، اما این کار در حال حاضر سخت ترین کار ممکن بود!
فلیکس هم کنارش خیلی دستپاچه به نظر میرسید.
- جیانگ لی... تو اینجا چیکار میکنی؟ از دیدنت خوشحالم!

پسر جوون نیم نگاهی به فلیکس که کنار کریستوفر نشسته بود انداخت و لبخند زد.
× خب... من توی این خیابون زندگی میکنم آقا! مشکلی براتون پیش اومده؟! میتونم کمکتون کنم؟

مرد هیکلی بدون اینکه حتی سانتی متری دستش رو از روی برآمدگی بین پاهاش جابجا کنه و باعث جلب توجه بشه گلوش رو صاف و زمزمه کرد.
- اوه... نه! یه سری کار خصوصی... داشتم! دیگه کم کم داشتم میرفتم!

پسر لاغر اندام دوباره به فلیکس نگاهی انداخت. زمانی که از دور ماشین آشنای کریستوفر رو دیده و نزدیک شده بود اطمینان داشت کسی کنار مدیر مدرسه‌ش ننشسته و مرد تنهاست، اما به محض پایین رفتن شیشه‌های دودی هیکل پسر کنار کریس ظاهر شد و جیانگ لی متوجه نمیشد چطور این اتفاق افتاده!
سرش رو تکون داد و کمی از ماشین فاصله گرفت.
× پس... من بیشتر از این وقتتون رو نمیگیرم آقا! از دیدن شما خیلی خوشحال شدم، فردا توی مدرسه میبینمتون!

مرد موبلوند چندثانیه صبر کرد و دور شدن دانش آموزش رو از داخل آینه بغل ماشین تماشا کرد. بعد از اطمینان از رفتن پسر درحالی که زیر لب ناسزا میگفت شیشه‌ی ماشین رو بالا کشید و مشغول درست کردن شلوارش شد.
- لعنت بهش!

فلیکس هم دست کمی از خودش نداشت. هنوز بند انگشتهاش از اضطراب میلرزید و قرمز شده بود. پشت دستش رو روی لبش کشید و کمی به مرد نزدیک شد.
+ آروم باش، بذار بقیه‌شو انجام بدم...

کریس بعد از مرتب کردن شلوارش کمربند رو به سختی بست و غر زد.
- نمیخوام وسطش این دفعه یکی از معلمای لعنتی مدرسه‌مو ببینم! اگه این پسر فهمیده باشه آبروی منو توی مدرسه میبره!

پسر موخرمایی به پشتی صندلی تکیه داد از پنجره بیرون رو تماشا کرد.
+ توی این تاریکی هیچکس هیچی نمیبینه کریس، شیشه های ماشینت دودیه. چرا اینقدر میترسی؟ از چیزی که هستی خجالت نکش. بذار کار نیمه کاره‌مونو تموم کنم. تو که نمیخوای تا خونه اینجوری رانندگی کنی؟!

مدیر مدرسه نگاهش رو از دوست پسر ریزنقشش که به پایین تنه‌ی تحریک شده‌ش اشاره میکرد، گرفت و از شیشه ی ماشین به بیرون چشم دوخت.
- خب راستش من نمیتونم اینقدر راحت با این قضیه کنار بیام. نمیدونم اصلا هیچوقت قراره کنار بیام یا نه. و مسأله فقط گرایشمون نیست، ما توی ماشین کار دیگه ای میکردیم...

Sinister Cock [SKZ.Ver]Where stories live. Discover now