وقتی در رو باز کرد، انتظار نداشت کیم سونگمین رو جلوی خودش پشت در ببینه!
مینهو نفهمید بعد از شنیدن صدای زنگ چطور اونقدر سریع به سمت در خونه هجوم برد و توی چند ثانیه خودش رو بهش رسوند. وقتی در رو باز کرد فکر میکرد فلیکس یا جیسونگ رو روبروی خودش میبینه، اما خیلی زود فکر ملاقات دوباره با دوست پسر یا برادرش رو از سرش بیرون انداخت.
- اوه!صدای بی معنایی که از لبهای سونگمین خارج شد بهش نشون داد که سونگمین هم به همون اندازه از دیدنش شوکه شده!
- سلام آقای لی! چه زود از محل کارتون برگشتید!
مینهوی متعجب ابروهاش رو بالا برد و تکخندهای زد.
+ سلام، ببینم کیم سونگمین... تو از ساعت کاری منم خبر داری؟مینهو سوالی که ذهنش رو درگیر کرده بود پرسید، سپس از روبروی چارچوب در کنار رفت تا سونگمین رو به داخل دعوت کنه.
- از خیلی چیزا خبر دارم.
مینهو به سمت سونگمین برگشت و سرتاپای پسر مو یاسی که به دقت خودش رو در برابر سرمای هوای بیرون پوشونده بود رو چک کرد.
سونگمین به تعارف مینهو وارد خونه شد و در رو پشت سرش بست. نگاهش مینهویی رو که به آشپزخونه پا گذاشته بود دنبال کرد و توی راهروی منتهی به راه پله ها ایستاد.
+ حالا چرا اومدی اینجا؟! بیا بشین.
سونگمین به نشونهی تایید سری برای مینهو تکون داد و به سرعت جلو رفت. وقتی روی کاناپه مینشست هنوز داشت به راهروی ساکت منتهی به راهپله نگاه میکرد.
- خب معلومه، اومدم فلیکسو ببینم.
+ فلیکس؟ اینجا نیست!مینهو با دیدن چهرهی متعجب پسر لبخندی به پهنای صورت زد و فنجون چای رو روی میز روبروی پسر گذاشت.
- نیست؟ رفته بیرون؟
+ اونقدرا هم که فکرشو میکردی از همه چیز با خبر نیستی!
سونگمین که دوباره شوکه شده بود تنها پلک زد. منظور مینهو رو از حرفی که زده بود متوجه نمیشد و مرد تصمیم گرفت به خاطر سکوت سونگمین ادامه بده.
+ فلیکس اینجا نیست... پیش دوست پسرشه!مردمک های چشمان سونگمین به گشادترین حد خودش رسید. نفسش رو با فشار بیرون داد و آب جمع شده توی دهنش رو پایین برد.
- دوست... پسرش؟
مینهو به فنجون روبروی پسر اشاره کرد و گوشه ی لبش رو بالا برد.
+ آره، میخوای بگی از این یکیم با خبر نبودی؟
سونگمین هنوز هم نمیدونست باید چه واکنشی از خودش نشون بده! میترسید لب باز کردنش موقعیت فلیکس رو به خطر بندازه، چون نمیدونست مینهو چقدر میدونه!مینهو از سکوت سونگمین خسته شد، پس خودش دوباره به حرف اومد.
+ یه هفتهای میشه خونهی دوست پسرش زندگی میکنه و از اینجا رفته.
- چرا رفته پیشش؟
دندونپزشک سرش رو عقب برد و حرکت دست سونگمین به سمت فنجونش رو تماشا کرد.
+ پس ازش خبر داشتی!
- معلومه که خبر داشتم، گفتم که از خیلی چیزا خبر دارم. فقط این چند روز باهاش حرف نزدم و نمیدونستم...سونگمین حرفش رو نیمه کاره گذاشت، اما بعد از چند ثانیه دوباره پرسید.
- نمیفهمم... بهت همه چیزو گفت؟ و تو اجازه دادی بره خونهی دوست پسرش زندگی کنه؟ ازت اصلا انتظار نداشتم!
مینهو به خاطر تغییر لحن یکبارهی سونگمین پوزخندی زد و به پشتی مبل تکیه داد.
+ نه، ازم مخفیش کرده بود. اتفاقی فهمیدم.
سونگمین متقابلا به چشمهای مینهو خیره شد و پوزخند زد.
- حق داشت ازش مخفی کنه! تو خیلی ترسناکی! هیچوقت اعصاب درستی نداشتی!
YOU ARE READING
Sinister Cock [SKZ.Ver]
Romance- یه شب، زمانی که مارتین لوتر به خونهش برمیگشت با یه صحنه ی خیلی قشنگ کنار خونه مواجه شد. دونه های برف زیر نور ماه مثل چراغ برق میزد و وقتی روی درختای کاج اطراف مینشست درختارو براق و نورانی جلوه میداد! مارتین سعی کرد دوباره همچین صحنهی قشنگی رو با...