part 22

685 157 38
                                    


انگشتش رو با تردید روی زنگ گذاشت و بعد از فشار دادنش کمی عقب کشید. اولین برف دسامبر زودتر از چیزی که تصور میکرد شب گذشته باریده بود و حالا با باریدن دوباره به مردم میفهموند که باید خودشون رو برای یه فصل سرد و پر از برف آماده کنن!
در زودتر از چیزی که انتظارش رو داشت باز شد و مرد درحالی که نفسش رو بیرون میداد وارد خونه‌ی بزرگ و مجلل شد.

قبل از اینکه کاملا وارد خونه بشه برف ناچیز روی موها و پالتوش رو تکون داد و سپس به دوست‌پسرش که منتظر بود لبخند زد.
فلیکس تیشرت بلند و شلوارک آبی رنگی به تن داشت و این قبل از ورود به خونه به مرد ثابت میکرد داخل خونه به اندازه‌ی کافی گرمه.
- چرا چتر نداری؟

فلیکس جلو رفت و به مرد کمک کرد تا پالتوش رو در بیاره و بوسه‌ای روی گونه‌ی دوست پسرش نشوند.
لباس مرد رو مجددا از برف پاک و روی چوب لباسی کنار در آویزون کرد. با آرامش و لبخند به سر تا پای مرد خوش پوش خیره شد.
+ ماشینو همین نزدیکی پارک کردم. نیازی به چتر نبود، ولی فکر نمیکردم برف به همین زودی شروع شه. برادرت خونه نیست؟

پسر لاغراندام کریس رو به نشستن روی مبل تشویق کرد و روبروش نشست.
- نه... امشب خونه نمیاد. از این بابت خیالت راحت باشه.

کریستوفر بعد از نشستن روی مبل نفس عمیقی کشید و صادقانه جواب داد.
+ راستش من از روبرویی با برادرت نمیترسم. حس کردم تو ازش وحشت کردی.

فلیکس شونه‌ای بالا انداخت و با انگشتان دستش بازی کرد.
- منم وحشت ندارم. خب... مینهو یه دام خیلی خیلی کارکشته‌ و با تجره‌ست. فکر کردم شاید روبرو شدن باهاش یکم برات سخت باشه، مخصوصا چون یکم روم حساسه.

مرد اخم کرد و روی مبل جابجا شد. از قسمت وسط جمله‌ی فلیکس خوشش نیومده بود.
+ اینکه یه دامه به من مربوط نیست فلیکس. زندگی سکسی هرکس و اینکه توی اتاق خوابش چی میگذره یا چیه توی رابطه‌ی ما تاثیر نمیذاره! من تا حالا با همچین کلمه‌هایی آشنا نبودم و نمیدونستم هرکس ممکنه توی زندگی سکسیش چیزی غیر از اینی باشه که نشون میده. چیزی که برای من اهمیت داره اون آدمایین که بیرون اون اتاقن. واقعا ناراحت کننده‌ست که اینو بعد این همه سال فهمیدم. شاید یه نفر برای سابش خشن باشه، ولی حق نداره به کسی بیرون از چارچوب رابطه‌ش دستور بده! شاید بهتر بود قبلش با برادرت صحبت کنی و مشکلاتتونو با هم حل کنید تا اینطوری ازش نترسی.

فلیکس لبخند زد. از ابتدای صبح تا اون لحظه، تمام مدتی که توی کلاسها و محل کارش بود به این فکر میکرد که چطور مکالمه‌ با دوست پسرش رو به سمتی که دلش میخواست پیش ببره. حالا به نظر میرسید همه‌چیز طبق خواسته‌ی پسر کوچیکتر پیش میره.
کریستوفر حقیقت رو میگفت و فلیکس این رو میدونست.
- اینطوری اخم نکن. داری بهم نشون میدی که تو انتخابم اصلا اشتباه نکردم و تو دقیقا همون دامی هستی که من فکرشو میکنم! گفتم که ازش نمیترسم، مینهو واقعا اونقدری که فکر میکنی بد اخلاق نیست.‌  فقط نمیخواد آسیب ببینم، مثل هر برادر دیگه ای. فکر میکنه من توی انتخابام افتضاحم و من فقط زمان لازم دارم تا بهش بفهمونم تو اشتباه نیستی. هنوز فکر میکنه باید کنترلم کنه.

Sinister Cock [SKZ.Ver]Where stories live. Discover now