با شنیدن صدای زنگ تلفن همراهش سرش رو از روی قرارداد امضا شده ی دبیر آناتومی جدید مدرسه بلند کرد. صحبتش رو نیمه کاره رها کرد و نیم نگاهی به شمارهای که تماس گرفته بود انداخت.
با دیدن شمارهی پسر موبلند آهی کشید و صدای تلفن رو قطع کرد.
- معذرت میخوام... داشتم میگفتم... ما نمیدونیم معلم آناتومی تا کی سلامتیشونو به دست میارن. هردو پاشون شکسته و دیسک یکی از مهرههای کمرشون هم هفتهی پیش جابجا شده. من پیش بینی میکنم تا آخر سال شما مهمون ما باشید.زن جوون با خوشرویی سری تکون داد و کمی از قهوهش نوشید.
+ من قبلا هم گفتم آقای بنگ. هیچ مشکلی ندارم. فقط بهم اطلاع بدید از کی میتونم سر کلاسا حاضر بشم.کریستوفر لبخند محوی زد و کمی روی صندلی جابجا شد. قرارداد رو توی پوشه گذاشت و به قفسهی بزرگ پشت سرش انتقال داد.
- از همین فردا. من به خانم لینگ میگم با شما زمان هر کلاس رو هماهنگ کنن، تا بتونید از فردا کارتونو شروع کنید چون بچهها همین الان هم خیلی عقبن! ازتون خیلی ممنونم.با بلند شدن زن کریس هم متقابلا از پشت میز کارش بلند شد و بعد از دست دادن با معلم جدید تا در اتاق همراهیش کرد.
یک هفته از روزی که معلم مسن مدرسه توسط دوست پسرش از پلهها به پایین پرت شده بود میگذشت و کریستوفر تمام این مدت رو به دنبال جایگزینی برای زنی که به نظر میرسید ممکنه کاملا بازنشسته بشه بود.صحبت های آخرش با فلیکس به نظر کمی تند میاومد و همین باعث شده بود پسر توی طول این یه هفته باهاش تماس نگیره. خودش هم به خاطر مشغله فرصت فکر کردن به دلجویی از فلیکس رو نداشت!
صدای دوبارهی زنگ تلفن مرد رو از افکارش بیرون کشید. با دیدن همون شمارهی قبلی نفسش رو با بی حوصلگی بیرون داد.
- سلام. حالت چطوره؟
این سومین باری بود که هیونجین امروز زنگ میزد. اصرارهای مادرش هیونجین رو به قدری عصبی کرده بود که دیگه تصمیمش رو برای تموم کردن این وضعیت گرفت.
+ سلام. معذرت میخوام که بد موقع بهت زنگ زدم. سرت شلوغه؟مرد چند لحظه چشمهاش رو روی هم گذاشت و آهی کشید.
- نه هیونجین. الان خلوته. حالت خوبه؟ اتفاقی افتاده؟
پسر موبلند درحالی که قرصهای مادربزرگش رو یکی یکی بهش میداد جواب داد.
+ راستش... میخواستم همو ببینیم.مرد با منگنهی مشکی رنگ روی میزش بازی کرد و امیدوار بود پسر چیزی که میخواد رو بگه!
- چیزی شده؟ اتفاقی افتاده؟
هیونجین لیوان آب رو از زن مسن گرفت و کنترل تلویزیون رو توی دستهاش گذاشت تا سرگرم بشه.
+ میخواستم ببینمت. کارت دارم.کریس دستی به پشت گردنش کشید و به دنبال دستآویزی برای فرار از قرار گذاشتن با هیونجین گشت. خودش هم بارها حس کرده بود هیونجین باهاش راحت نیست و قصد نداره خیلی نزدیکش بشه، اما نمیدونست حالا قصدش از دیدن کریستوفر چیه!
از طرفی مشغلههای کاری این مدت باعث شده بود حتی فرصت تماس با فلیکس رو هم نداشته باشه.
- خب... من... فکر میکنم... الان... یکم کار دارم. کار خیلی مهمیه؟ چیزی شده؟
![](https://img.wattpad.com/cover/273070997-288-k514910.jpg)
YOU ARE READING
Sinister Cock [SKZ.Ver]
Romance- یه شب، زمانی که مارتین لوتر به خونهش برمیگشت با یه صحنه ی خیلی قشنگ کنار خونه مواجه شد. دونه های برف زیر نور ماه مثل چراغ برق میزد و وقتی روی درختای کاج اطراف مینشست درختارو براق و نورانی جلوه میداد! مارتین سعی کرد دوباره همچین صحنهی قشنگی رو با...