part 54

703 170 80
                                    


دست مینهو از حرکت ایستاد و جایی بالای پانسمان جیسونگ ثابت باقی موند.
پسر کوتاه قد انتظار هر رفتاری رو از سمت مرد داشت، میدونست حالا ممکنه مینهو به خاطر شوک وارد شده از جا بلند شه و یا داد بزنه. بهش حق میداد از این تصمیم ناگهانیش تعجب کنه، پس تنها چشمهاش رو بست.
+ آخه... چرا؟!

مرد بلندقدتر دستش رو از پشت جیسونگ برداشت و پاهاش رو روی پارکت کف اتاق کوبید. حرکتش به قدری شوکه کننده نبود که جیسونگ رو بترسونه، اما همچنان حس خوبی نداشت.
+ آخه چرا؟ من که دارم ازت عذرخواهی میکنم... این برای چیه؟

جیسونگ سرش رو به چپ و راست تکون داد، با وجود اینکه میدونست مینهو حرکتش رو نمیبینه.
- میدونم. ممنونم، ولی بذار یکم از هم فاصله بگیریم. ما قبلنم این کارو کردیم مینهو، مگه نه؟!

مینهو سرش رو به سمت دوست پسرش برگردوند تا ببینتش. آخرین باری که از جیسونگ فاصله گرفت زمانی بود که پسر بازیگر تنها نقش سابش رو بازی میکرد، جیسونگ اون زمان چیزی جز اسلیوش نبود و مینهو متوجه شد داره به پسر ریزنقش علاقمند میشه!
فاصله‌ی دو هفته‌ایش از جیسونگ فقط برای کنار اومدن با احساساتی بود که حس میکرد به صورت موقتی به وجود اومده و با دوری ازش به زودی از بین میره.
مرد تصور میکرد علاقمند شدنش به جیسونگ رابطه‌شون رو تیره و تار میکنه پس فاصله گرفت تا از شدت حسی که به پسر داشت کم کنه، اما برخلاف تصورش بعد از دوریشون مطمئن شد که نمیخواد فرصت داشتن جیسونگ رو از خودش بگیره.
مینهو بعد از مطمئن شدن از خودش توی قرار بعدی حسش رو به پسر اعتراف کرد و از اینکه میدید جیسونگ هم نسبت بهش کشش داره به شدت خوشحال شد!
+ دلیل من برای فاصله‌مون واضح بود. دلیل تو چیه؟ اینقدر ازم بدت اومده؟

جیسونگ نگاهش رو بالا داد و به چشم های مینهو که سعی داشت از حالات صورتش چیزی بخونه خیره شد.
اونقدر سکوت کرد که مرد میتونست صدای تیک تاک ساعت مچیش روی کمد عسلی کوچیک کنار تخت رو بشنوه و این سکوت انگار داشت مغزش رو ذوب میکرد.
- بهم اجازه نمیدی؟

مینهو آهی کشید و سر تکون داد. دستش دوباره برای نوازش پشت کمر دوست پسرش بالا رفت و همزمان لب زد.
+ توام به اندازه‌ی من تو این رابطه حق داری، اگه بخوای فاصله بگیری بهت اجازه‌شو میدم. فقط میخوام بدونم چرا این تصمیمو گرفتی.
- باید از هم دور شیم تا بدونی چقدر دوستم داری و بدونم چقدر برام مهمی.

مینهو چونه ی پسر رو گرفت تا صورت گرفته‌ش به سمت مرد برگرده و توی چشمهاش نگاه کنه.
+ من همین الانم میدونم چقدر دوستت دارم... من واقعا دوستت دارم جیس... نیازی نیست با اینجوری اذیت کردنم بهم یادآوری کنی چقدر زندگیم بدون تو مسخره‌ست. به خاطر یه اشتباه منو اینطور تنبیه نکن...

پسر سرش رو به چپ و راست تکون داد و روی شکم دراز کشید. تصمیم داشت با خوابیدن بحث شکل گرفته بین خودش و مینهو رو خاتمه بده، پس چشمانش رو بست.
- من تنبیهت نمیکنم مینهو. فقط میخوام یکم دور باشیم، همین.
+ ما کنار هم زندگی میکنیم، چجوری میخوایم از هم فاصله بگیریم؟

Sinister Cock [SKZ.Ver]Where stories live. Discover now