بعد از پرداخت هزینه از در عقب تاکسی پیاده شد. کلید رو از توی کیفش بیرون کشید و به سمت خونهش حرکت کرد.
قبل از اینکه کلید رو وارد قفل قدیمی کنه متوجه حضور کسی کنار حیاط شد و سرش رو برگردوند.
پسر موبلوند درحالی که چتری رو بالای سرش نگه داشته بود جلو رفت و سلام کرد.
+ سلام فلیکس.فلیکس نیم نگاهی به سرتاپای دوست پسر برادرش انداخت و اخم کرد. بعد از نیم ساعت بالاخره تگرگ کم شده بود و جای خودش رو دوباره به قطرات ریز بارون داده بود.
- اوه، سلام جیسونگ! حالت چطوره؟! اینجا چیکار میکنی؟! اگه اومدی اینجا تا هیونگمو ببینی من واقعا متاسفم! مامان و بابا گفتن حق ندارم غریبه به خونه راه بدم حتی اگه اون شخص دوست پسر مسخرهی هیونگم باشه! باید صبر کنی تا مینهو برگرده خونه!جیسونگ طعنهی فلیکس رو نادیده گرفت و کمی جلوتر رفت.
+ مینهو خونهست.
- خونهست؟! پس چرا راهت نمیده؟! نکنه بالاخره متوجه بزرگترین حماقت عمرش شده و باهات تموم کرده؟! یا شایدم قراردادشو بهم زده!جیسونگ سرش رو بلند کرد و به پنجرهی بزرگ اتاق مینهو خیره شد. منظور فلیکس رو از قسمت دوم جملهش متوجه نشده بود، اما ترجیح داد به جای پرسیدن راجع به منظور پسر روی بزرگترین مشکلش تمرکز کنه.
+ یه همچین چیزی! ازم ناراحته و زنگامو جواب نمیده! منم کلیدایی که بهم داده بودو خونه جا گذاشتم. میشه بذاری بیام تو؟ باید باهاش صحبت کنم و براش توضیح بدم.چشمش به دستهای قرمز شده از سرمای جیسونگ افتاد و آهی کشید. جیسونگ مدت زیادی رو بیرون منزل اونها منتظر مینهو مونده بود و این بی انصافی بود که فلیکس اون رو به خونهش راه نده. مهمتر از همه این که از لی مینهو خیلی بعید بود همچین کاری رو کنه! چطور ممکن بود جیسونگ رو زیر بارون ول کنه؟!
اجازه داد جیسونگ وارد شه و خودش بعد از پسر وارد شد و در رو بست.هردو خیلی زود مینهو رو توی آشپزخونه و درحالی که لیوان حاوی شکلات داغش رو با حالتی عصبی تکون میداد پیدا کردن و پسر بازیگر بدون معطلی جلو رفت.
+ مینهو! میشه به حرفام گوش بدی؟!مرد با دیدن دوست پسرش توی خونه جاخورد. زمانی که یه ساعت پیش جیسونگ به اونجا اومده بود و ازش خواست بذاره توضیح بده مینهو قبول نکرد. فکر میکرد جیسونگ به خونهی مشترکشون برگشته! وقتی به صورت مخفیانه از پنجره جلوی در رو چک کرد اثری از جیسونگ ندیده بود و فکرش رو نمیکرد پسر تمام این مدت رو پشت در منتظرش مونده باشه!
با اینکه به خاطر موندن پسر توی سرما نگرانش شده بود، نمیتونست عصبانیتش رو نادیده بگیره. پس نگرانی در مورد وضعیت جیسونگ رو به چند دقیقهی دیگه موکول کرد و به برادرش که تازه وارد خونه شده بود نهیب زد.
- کی به توی سر به هوا اجازه داده بود اینو تو خونه راه بدی؟!فلیکس که انتظار همچین برخوردی از سمت برادرش رو نداشت قدمی عقب رفت، اما ساکت نموند.
- اون زمانی که باهاش خوب بودی و دوست پسر عزیزتو به خونه راه میدادی و بهم میگفتی بهش چیزی نگم بهم نمیگفتی سر به هوا و احمق!
![](https://img.wattpad.com/cover/273070997-288-k514910.jpg)
BINABASA MO ANG
Sinister Cock [SKZ.Ver]
Romance- یه شب، زمانی که مارتین لوتر به خونهش برمیگشت با یه صحنه ی خیلی قشنگ کنار خونه مواجه شد. دونه های برف زیر نور ماه مثل چراغ برق میزد و وقتی روی درختای کاج اطراف مینشست درختارو براق و نورانی جلوه میداد! مارتین سعی کرد دوباره همچین صحنهی قشنگی رو با...