با شنیدن صدای زنگ درحالی که مدتی رو منتظر همچین لحظه ای روی مبل نشسته بود به سرعت از جا بلند شد. وسایل گربه رو برداشت و با آرامش به سمت در رفت.
در خونه ش رو باز کرد و جعبه ی نگهداری گربه رو جلو گرفت و بدون سلام کردن لبخند زد.
- اینم از گربه ی مزاحمت هیونگ!کریس که خستگی از چهره ش میبارید نیم نگاهی به چانگبین و سپس گربه انداخت و بدون گرفتن جعبه از بهترین دوستش لب زد.
+ نمیذاری بیام تو؟!
چانگبین که تازه متوجه شده بود اونقدر برای تحویل گربه عجله داره که حتی اجازه نداده بهترین دوستش وارد منزلش شه نفس عمیقی کشید و کنار رفت.
- اینجا هیچکس منتظرت نیست مرد، پس نیا تو!مدیر مدرسه بدون اینکه بهش بر بخوره و یا حتی از دوستش ناراحت بشه ضربه ای به شونهش وارد کرد. چانگبین رو به طور کامل از سر راهش کنار زد تا وارد خونه بشه.
+ ازش خوب مراقبت کردی بین؟
چانگبین ناخودآگاه نیم نگاهی به راهروی خالی و راه پله ی پشت درب شیشه ای انداخت و آهی کشید. در رو بست و جعبه ی محافظ رو به جای قبلی خودش برگردوند. دو هفته ی تعطیلات رو به پایان بود و حالا همه باید خودشون رو برای رفتن به محل کار آماده میکردن.
میدونست کریستوفر به خاطر همین زودتر به شانگهای برگشته.
- بهتر از خودت!کریس ابروی چپش رو بالا داد. جعبه ی محافظی که چانگبین روی میز کوتاه گذاشته بود رو برداشت و روی پاهاش گذاشت.
+ جدا؟ دردسری که براش درست نکردی؟!
مرد کوتاهتر به سمت لپتاپش رفت و درحالی که روی دورترین مبل نسبت به کریس مستقر میشد غرغر کرد.
- همین که نگهش داشتم بهت لطف کردم پس گربتو بردار و گورتو گم کن تا هردوتونو با هم پرت نکردم بیرون هیونگ!کریس دستش رو روی پنجره ی جعبه گذاشت و به حیوون خونگی مورد علاقهش لبخند زد. بعد از بلند شدن از روی مبل جعبه رو برداشت و به سمت در رفت.
+ ممنونم بین، میتونی باهام وسایلشو بیاری که دوباره بالا نیام؟
چانگبین دهن باز کرد تا به درخواست دوستش جواب رد بده، اما با دیدن دست پر کریس و اطلاع از این موضوع که مرد نمیتونه همهی وسایل رو یباره به ماشینش ببره نفس عمیقی کشید و سر تکون داد.
- واقعا نمیدونم. تا حالا تو زندگیم جز بدبختی و دردسر چیز دیگه ایم برام داشتی؟!کریستوفر غرغرکنان سری به چپ و راست تکون داد و بعد از باز کردن در به مرد اشاره کرد.
+ به جای غر زدن یادت نره همه وسایلو با خودت بیاری بین! نمیخوام بخاطر نصفه موندنشون باز غرغراتو بشنوم.درحالی که ظرف مشکی رنگ خاک و کیف وسایل گربه رو برمیداشت به دنبال مرد رفت و در رو بست.
زمانی که داشت وسایل رو توی صندوق عقب ماشین مرد میذاشت با دیدن چمدون مرد عقب رفت و پرسید.
- از فرودگاه یه راست اومدی اینجا؟
کریس سری به نشونه ی تایید تکون داد و به سمت درب راننده حرکت کرد.
+ آره. یه راست اومدم... ازت ممنونم که نگهش داشتی مرد...
![](https://img.wattpad.com/cover/273070997-288-k514910.jpg)
YOU ARE READING
Sinister Cock [SKZ.Ver]
Romance- یه شب، زمانی که مارتین لوتر به خونهش برمیگشت با یه صحنه ی خیلی قشنگ کنار خونه مواجه شد. دونه های برف زیر نور ماه مثل چراغ برق میزد و وقتی روی درختای کاج اطراف مینشست درختارو براق و نورانی جلوه میداد! مارتین سعی کرد دوباره همچین صحنهی قشنگی رو با...