- چی؟ آخه چرا؟!
جیسونگ اونقدر شوکه شده بود که متوجه نشد تن صداش به شدت بالا رفته و از جا بلند شده!
کارگردان که انتظار چنین واکنشی رو از سمت پسر داشت با خونسردی به چشمهاش خیره شد.
+ فکر کنم بهتره یه مدت فاصله بگیرید.
- چرا؟! من که دارم کارمو خوب انجام میدم... چرا جای من مینگجو رو جایگزین کردید؟ من... اصلا نمیفهمم آقای شو.جیسونگ میتونست صداهای واضح و رسای بازیگرها رو از سالن پشت دفتر بشنوه. این موضوع که الان بین بقیهی تیم روی صحنه نیست و کس دیگهای به جای اون نقشش رو به عهده گرفته مثل یه خار تیز گیر کرده ته گلوش داشت آزارش میداد و نفس کشیدن رو براش سخت تر کرده بود!
+ آقای هان، این چیز عجیبی نیست. کارگردان میتونه بعد از یه مدت بازیگراشو جابجا و عوض کنه. من به جز شما کسای دیگهای رو هم جاشونو عوض کردم!جیسونگ با حالتی که کاملا برای مرد میانسال واضح بود اصلا قانع نشده لب پایینش رو گزید و دوباره سر جاش نشست.
- فقط منو از این پروژه کنار گذاشتید آقای شو. بقیه فقط نقشاشون جابجا شده و یکی دیگه رو هم اضافه کردید.مرد از سوالها و شکایت های پی در پی پسر کرهای خسته شده بود و این قانع نشدن های جیسونگ داشت کلافهش میکرد. تن صداش رو بالا برد و نگاهش رو از پسر گرفت.
+ به عنوان کارگردان این منم که تصمیم میگیرم کی به درد پروژهم میخوره کی نه! نیازی ندارم بهتون توضیح بدم چرا کنارتون گذاشتم! مینگجو داره نقشو درست اجرا میکنه، پس جای نگرانی نیست! هروقت لازم شد بهتون زنگ میزنم!
اگه میگفت میخواد به خاطر این فشار زیر گریه بزنه دروغ نگفته بود!جیسونگ هنوز هم نمیتونست متوجه بشه اشکال کار از کجاست، چون تمام این مدت با وجود آشفتگی ذهنش سعی کرده بود کارش رو درست انجام بده.
اجازه نداده بود تیرگی رابطهش با مینهو روی عملکردش تأثیر بذاره و تا حدودی هم موفق بود! نمیفهمید چرا وقتی بازدهی کارش پایین نیومده باید کنار گذاشته بشه!
- مشکل چیه؟ شاید بتونیم حلش کنیم... اخه... من واقعا... نمیفهمم.کارگردان داشت دیگه کنترلش رو از دست میداد. نمیخواست به مسألهی اصلی بپردازه، اما انگار جیسونگ قصد نداشت دست برداره.
سماجت پسر عصبیش کرده بود و نمیتونست بهش حق بده.
+ فکر کنم بدونید مشکل چیه آقای هان! واقعا نمیخوام راجع بهش حرف بزنم، ولی نمیتونم به خاطر بدنامی شما تیمو نابود کنم!جیسونگ احساس کرد با شنیدن همون جمله قلبش از حرکت ایستاده!
انگار که کسی همون لحظه سطل آب و یخ بزرگی رو روی سرش خالی کرده باشه، رنگش پریده و دست راستش که روی رون پاش قرار داشت به لرز افتاده بود.
نمیخواست باور کنه چیزی که داره تو ذهنش میگذره همون چیزیه که کارگردان منظورشه.
مرد که متوجه شده بود پسر توانایی صحبت نداره حرفش رو ادامه داد.
+ خودتون میدونید منظورم چیه! اون فیلما، من نمیدونم هدفتون از ساختن و پخش کردنشون چی بود و نمیخوام بدونم، ولی من و تیمم نمیتونیم برای بازیگری که براش مهم نیست راجع بهش چی بگن نقش سکوی پرتابو بازی کنیم! متأسفم، ولی نمیتونم کاری بکنم!
YOU ARE READING
Sinister Cock [SKZ.Ver]
Romance- یه شب، زمانی که مارتین لوتر به خونهش برمیگشت با یه صحنه ی خیلی قشنگ کنار خونه مواجه شد. دونه های برف زیر نور ماه مثل چراغ برق میزد و وقتی روی درختای کاج اطراف مینشست درختارو براق و نورانی جلوه میداد! مارتین سعی کرد دوباره همچین صحنهی قشنگی رو با...