part 68

711 154 60
                                    


پسر لاغر اندام تنها به تماشای چهره‌ی دوست پسرش بسنده کرد، چون به نظر میرسید گوش هاش جملات اشتباهی رو شنیده.
+ جوابی نداری؟
با اولین قدمی که کریستوفر به سمتش برداشت به خودش اومد.
پسر موخرمایی نفس عمیقی کشید و نگاهش رو اطراف منزل ساکت گذروند.
- کریس... فقط رفتم هیونگمو ببینم، ولی خونه نبود، تلفنشم جواب نمیداد، خیلی نگرانش بودم، همین!

مرد سری خم کرد تا صورت پسر و بینی سرخ شده‌ش رو بهتر ببینه.
+ مسلما اونقدر سرت شلوغ نبود که نتونی حتی بهم زنگ بزنی، درسته؟

فلیکس نگاهش رو بالا داد تا مستقیما به دوست پسرش نگاه کنه. کریستوفر تقریبا لبخند میزد و عصبی به نظر نمیرسید، اما فلیکس نمیدونست چرا از اینکه تماس چشمیش رو باهاش حفظ کنه هراس داشت.
- حق با توئه، معذرت میخوام.
برای اینکه بیشتر از اون روبروی مرد نایسته به سمت اتاق خواب فرار کرد و کریس رو توی نشیمن تنها گذاشت.
+ با برادرت صحبت کردی؟
فلیکس حین تعویض لباس پاسخ داد.
- نه، خونه نبود... من واقعا...
صدای عطسه تنها چیزی بود که کریس بین وقفه‌ی اواسط جمله‌ی پسر شنید.
- نگرانشم...

مرد هیکلی سری به نشونه ی تاسف تکون داد و به سمت آشپزخونه‌ حرکت کرد.
+ امروز صبح بهت گفتم موقع برف بازی مراقب خودت باش، باید مثل یه پرستار بچه همه جا دنبالت بیام لیکس؟

فلیکس که داشت شلوار جینش رو با شلوارک تعویض میکرد از حرکت ایستاد. موضوع صحبت های چند ساعت پیش با سونگمین حالا پسر رو دوباره به این فکر انداخته بود که شاید برخلاف تصور دوستش دامش زودتر از چیزی که تصور کرده از مراقبت از فلیکس خسته شده.
پسر بعد از پوشیدن شلوارک از اتاق بیرون رفت و کریستوفر رو درحالی که ظرف بزرگی رو روی گاز قرار میداد پیدا کرد.
- مگه فقط لیتلا مریض میشن؟ خب... حتی ممکنه توام مریض شی!

+ درسته، ولی این دلیل خوبی برای اینکه از خودت مراقبت نکنی نیست عزیزم. حالا باید استراحت کنی، چون انگار واقعا سرما خوردی.
- غذا آماده نکردی؟

نگاه کریس بین ظرفی که حالا کره‌ی گیاهی توش انداخته شده بود و فلیکسی که به جزیره تکیه داده بود گشت و نهایتا روی فلیکس ثابت موند.
+ میخواستم امشب از بیرون غذا سفارش بدیم، ولی آقای لیِ مریض بهتره حالا فقط سوپ بخوره...

پسر موخرمایی با لحنی اعتراضی پاسخ داد و جزیره‌ی سنگی رو دور زد.
- چی؟! یعنی میخوای به من به زور سوپ بدی و خودت پیتزا بخوری؟ این رفتار درستیه؟

کریستوفر در حالیکه کارد تیز آشپزخونه رو برمیداشت تا پیازهای جلوی چشم پسر رو خورد کنه خندید.
+ با وجود اینکه قصدم این نبود و میخواستم هردو یه غذا بخوریم، ولی ممنونم! پیشنهاد خوبی بود! لطفا زنگ بزن برام یه پیتزا به سلیقه‌ی خودت بیارن! فقط و فقط یدونه!

Sinister Cock [SKZ.Ver]Where stories live. Discover now