پسر لاغر اندام از ماشین پیاده شد و در حالی که کولهش رو روی شونهش مینداخت به دنبال مرد به سمت خونهش حرکت کرد.
با باز شدن درب ورودی منزل، کریس کنار رفت و اجازه داد دوست پسر کنجکاوش به خونهش پا بذاره.
فلیکس بدون اینکه به پشت سرش نگاه کنه به جلو قدم برداشت و جای جای منزل کوچیک، اما مرتب مرد رو از نظر گذروند.
اولین چیزی که نظرش رو جلب کرد درخت کاجی بود که کنار در ورودی به صورت افقی روی زمین انداخته شده بود.
+ هنوز نصب و تزیینش نکردی؟کریستوفر در خونه رو بست و عینکش رو از روی چشمانش برداشت.
- نه، هنوز وقت نکردم. آخر هفته باید برم براش وسایل تزیینی بخرم!
فلیکس سری به نشونهی تایید تکون داد و به سمت خونه برگشت. دیدن مبلمان راحتی زرد رنگ وسط پذیرایی، جزیره و کابینتهای زرد رنگ آشپزخونه، مجسمههای کوچیک طلایی کنار دیوار، کاغذ دیواری زرد روشن و تابلوهای سادهای تمام دیوار خونهی مرد رو پر کرده بود فلیکس رو به ذوق آورد!پسر با کنجکاوی کیفش رو روی مبل گذاشت و از نقطه نقطهی نشیمن و پذیرایی منزل مدیر مدرسه بازدید کرد.
بدون اینکه متوجه بشه عقب عقب رفت و یکباره به بار کوچیک گوشهی خونهی مرد برخورد کرد. پسر که تا اون لحظه متوجه قفسه ی مشروب های کریس نشده بود، نیم نگاهی به بطری نوشیدنی های بزرگ و کوچیک بار کوچیک انداخت و سپس صحبت کرد.
+ بذار حدس بزنم! رنگ مورد علاقهت زرده!کریس که رفت و آمد و سرک کشیدنهای پسر رو روی تک تک وسایل خونهش میدید تک خندهای زد و به سمت آشپزخونه رفت. عینکش رو روی کانتر آشپزخونه گذاشت و چند ثانیه تعلل کرد.
- نه... در واقع من از زرد متنفرم!پسر از بار دور شد و انگشتش رو روی مجسمهی ببر طلایی رنگ کنار تلویزیون کشید.
+ پس چرا اینجا همهچی زرده؟!کریستوفر در کابینت رو باز کرد و از داخلش بطری برندی محبوبش رو برداشت. دو گیلاس از داخل کابینت انتخاب کرد و از آشپزخونه خارج شد.
- چون رنگ مورد علاقهی چانگبینه!فلیکس به تبعیت از مرد به سمت کاناپه رفت و حس کنجکاویش برای سرک کشیدن داخل اتاقهای خونه رو به وقت دیگهای موکول کرد. متوجه شده بود که دوست پسرش بطری رو از داخل بار برنداشته.
مرد گیلاسها رو روی میز گذاشت و به سمت اتاقش رفت. زحمت تعویض لباس رو به خودش نداد. فقط کتش رو از تنش درآورد و روی جالباسی آویزون کرد. دوباره به سمت کاناپه برگشت و روش نشست.
+ چانگبین دوست پسر سابقته؟چند ثانیه مرد کرهای هیکلی رو به جای شریک عشقیش تصور کرد و خودش هم از چنین تصوری به خنده افتاد!
- بهت گفته بودم تو اولین دوست پسرمی. مطمئنم اگه چانگبین دوست پسرم بود حتی یه دقیقه هم نمیتونستم تحملش کنم! تصور رفتار عاشقانه باهاشم خنده داره!پسر گوشهی لبش رو جوید و به پشتی کاناپه تکیه داد. نگاهش هنوز روی بطری برندی دست کریستوفر بود.
+ راست میگی... من چقدر حواس پرتم! چطور یادم رفته بود! پس چانگبین کیه که به سلیقهش اسباب خونهتو انتخاب کردی؟!
![](https://img.wattpad.com/cover/273070997-288-k514910.jpg)
YOU ARE READING
Sinister Cock [SKZ.Ver]
Romance- یه شب، زمانی که مارتین لوتر به خونهش برمیگشت با یه صحنه ی خیلی قشنگ کنار خونه مواجه شد. دونه های برف زیر نور ماه مثل چراغ برق میزد و وقتی روی درختای کاج اطراف مینشست درختارو براق و نورانی جلوه میداد! مارتین سعی کرد دوباره همچین صحنهی قشنگی رو با...