+ صبحت بخیر بنگ چان!
کریستوفر هنوز اونقدر غرق خواب بود که نمیتونست چشمهاش رو به طور کامل باز کنه! دستش رو دراز کرد تا بدون اینکه به چشمهای خستهش زحمتی بده ساعت رو میزی رو برداره.
- چی شده؟فلیکس که توی راهروی طبقهی بالای منزل پدریش حرکت میکرد برای اینکه صداش مینهو رو از خواب بیدار نکنه در اتاق خواب برادرش رو بست. شب گذشته خودش و جیسونگ مینهو رو به بالا منتقل کردن تا راحت بخوابه، اما خودشون تا نیمهی شب نخوابیده بودن. جیسونگ حدود یک ساعت پیش تازه کنار تخت مینهو به خواب رفته بود.
+ اوه... خوابی هنوز ددی؟ واقعا خیلی تنبلی!کریس تازه تونست ساعت چهار و سی دقیقه رو از توی ساعت رو میزیش ببینه و ساعت رو روی میز انداخت.
- فلیکس... چی شده؟ برادرت حالش خوبه؟مرد هیکلی با فرض اینکه اتفاق غیر منتظره یا بدی افتاده توی جاش نشست و چشمهاش رو مالید.
+ آره. حالش خوبه... فقط میخواستم بیدارت کنم. واقعا که... فقط یه روز پیشت نبودم تا به موقع بیدارت کنم، خواب موندی! خیلی تنبلی!چان که لحظهای به ساعت رومیزیش شک کرده بود با فاصله دادن گوشی از گوشش ساعت رو چک کرد.
- ساعت چهاره فلیکس! داری چی میگی؟پسر لاغراندام وارد اتاقش شد. درحالی که نقاشیش رو برای خشک شدن کناری میذاشت برای شستن دستهاش به سمت توالت رفت. تلفن رو بین گوش و شونه اش نگه داشت و رنگ و خون انگشتهاش رو شست.
+ این به تلافی اون روزایی که منو نیم ساعت زودتر بیدار میکردی و خوابمو ازم میگرفتی...صدای خندهی فلیکس اکو میشد، اما چان خوابآلود تر از اونی بود که بفهمه فلیکس توی سرویس بهداشتیه.
- لعنت بهت... این چه مسخره بازی ایه فلیکس؟پسر کوچیکتر انگشت خونیش رو دوباره زیر آب گرفت و چهرهش رو از سوزشش جمع کرد.
+ متاسفم، ولی من برتم.کریس حس میکرد حالا واقعا خواب از سرش پریده. عقربهی بزرگ ساعت رو میزی چپه شده داشت بهش دهن کجی میکرد.
- برتی؟ جواب هر سوالی که در مورد کارات میپرسم این نیست! تو بالاخره از اون خونه بیرون میای و من بالاخره میبینمت، اونوقت بهت برت بودنو نشون میدم آقای جوون!فلیکس که چسب زخم رو از داخل کمد سرویس بهداشتی برداشته بود باز کرد و با لبهای آویزون غر زد.
+ جواب یه بلوبری دوست داشتنی این نیست آقای پیر...اما قبل از اینکه جملهش رو تموم کنه کریس تلفن رو روش قطع کرده بود! مرد موبلوند درحالی که زیر لب به فلیکس بد و بیراه میگفت تلفن رو کنار ساعت انداخت و دوباره دراز کشید.
هنوز چند ثانیه از بسته شدن چشمهاش نگذشته بود که صدای زنگ تلفنش دوباره بلند شد!کریس با دیدن اسم فلیکس روی صفحهی تلفنش نفس عمیقی کشید و تلفن رو جواب داد.
- دیگه چیه؟
![](https://img.wattpad.com/cover/273070997-288-k514910.jpg)
STAI LEGGENDO
Sinister Cock [SKZ.Ver]
Storie d'amore- یه شب، زمانی که مارتین لوتر به خونهش برمیگشت با یه صحنه ی خیلی قشنگ کنار خونه مواجه شد. دونه های برف زیر نور ماه مثل چراغ برق میزد و وقتی روی درختای کاج اطراف مینشست درختارو براق و نورانی جلوه میداد! مارتین سعی کرد دوباره همچین صحنهی قشنگی رو با...