- چرا تمومش نمیکنی؟
سر پسر موبلوند با وجود اینکه صدا رو از فاصلهی نزدیک پشت سرش شنیده بود از روی ظرف بلند نشد.
- خوشمزه نیست؟
+ نه... نه! خوشمزهست.جیسونگ نمیدونست چند دقیقهست که به بشقابش خیره شده، اما از وقتی که فلیکس منزل رو ترک کرده بود تا حالا به بهونهی خوردن صبحونهی نه چندان خوشمزهش خوردن رو طول داده بود.
- پس چرا نمیخوری؟مینهو فرصت کرده بود این بین به دستیارش زنگ بزنه و تمام ملاقاتهای اون روزش رو با بیمارهاش کنسل کنه. حالا پشت سر جیسونگ ایستاده بود و بهش نگاه میکرد.
+ میخورم...مینهو هومی کشید و دستش رو روی کانتر آشپزخونه گذاشت. جیسونگ و صندلی حالا انگار بین دوست پسرش و میز قهوهای گیر افتاده بودن.
- اگه دلت نمیخواد تموم امروزو عین توله سگا دور خونه چهار دست و پا راه بری زود باش و تمومش کن!لحن صحبت مرد به شدت دستوری و سلطهگرانه بود. جیسونگ ناخوداگاه توی خودش جمع شد و چنگال رو محکم بین انگشتهاش فشار داد.
+ بله...جیسونگ به سرعت سر چنگال رو داخل سبزیجات گریل سرد شده فرو برد و دستهی چنگال رو بالا آورد تا مطمئن شه مینهو تلاشش رو میبینه.
مرد بزرگتر قهقههای زد و دستش رو روی موهای پسر گذاشت.
- شوخی کردم. معلومه که این کارو نمیکنم. راحت باش صبحونهتو بخور ارباب هان!جیسونگ نمیدونست این هنوز هم ادامهی بازیایه که مینهو صبح راه انداخته بود و یا داره سر به سرش میذاره. میخواست برگرده و صورت مینهو رو ببینه تا شاید اینطوری بفهمه چی پشت کلماتیه که مرد ادا میکنه.
دندونپزشک کانتر رو دور زد و روبروش ایستاد. انگار که میخواست خود جیسونگ اون رو ببینه تا زودتر منظورش رو متوجه بشه.
- میتونی بفهمی وقتی میخندم دارم باهات شوخی میکنم یا نه؟پوزخندی که میزد باعث شد گوشهی لب دامش کمی بالا بره. حالا تشخیص برای جیسونگ خیلی سختتر بود. مینهو لبخند میزد، پوزخند میزد، بشاش به نظر میرسید، اما جیسونگ نمیتونست بفهمه داره شوخی میکنه یا قراره بازی مورد علاقهش رو ادامه بده! مهمتر از همه این بود که مینهو میدونست سابش توی تشخیص دچار سردرگمی شده و داشت از این سردرگمی لذت میبرد!
+ سرتون... درد نمیکنه؟لحن رسمی جیسونگ به مینهو فهموند که حالا جیسونگ «دوست پسرش؛ لی مینهو» رو نمیبینه، بلکه داره «دامیننتش؛ آقای لی» رو مشاهده میکنه. جیسونگ توی تشخیص اشتباه کرده بود! پسر موبلوند از پس امتحان مینهو بر نیومده بود!
- چرا یکم درد میکنه، ولی نگران نباش حالت تهوع یا سرگیجه ندارم.جیسونگ بلافاصله هویج و لوبیای داخل چنگال رو به نیش کشید و با سرعتی باور نکردنی جوید.
- من برای خودم مرور میکنم، توام برای خودت. رول پلی همه چیز این رابطه نیست. چیزی که ما داریم بیشتر از یه اسمه، بیشتر از یه نقش. من باعث میشم چه از لحاظ روحی و جسمی رشد کنی، تو باعث میشی من بابت رشدت به خودم افتخار کنم. اگه احساس نکنم برای زندگیت مفیدم به همون اندازه احساس سرخوردگی میکنم. اگه بفهمم منو نشناختی خیلی ناراحت میشم!
YOU ARE READING
Sinister Cock [SKZ.Ver]
Romance- یه شب، زمانی که مارتین لوتر به خونهش برمیگشت با یه صحنه ی خیلی قشنگ کنار خونه مواجه شد. دونه های برف زیر نور ماه مثل چراغ برق میزد و وقتی روی درختای کاج اطراف مینشست درختارو براق و نورانی جلوه میداد! مارتین سعی کرد دوباره همچین صحنهی قشنگی رو با...