- اومم...
صدای فشار دادن دندون های سفیدش به توپ سیلیکونی توی دهنش حتی به گوش کریس هم میرسید.بدن ظریفش به وضوح جلوی چشمهای تشنهی مرد میلرزید و کریستوفر رو برای ادامه تشویق میکرد.
گرمای شومینهی جلوی صورتش با سرمایی که از کف زمین به بدنش وارد میشد مقابله میکرد، اما اونقدر قدرتمند نبود که بتونه جلوی لرزش بدنش رو بگیره، چون قطعه های یخ روی کمرش جلوی گرم شدن بدنش رو گرفته بود!
- اهه...بالا رفتن یکبارهی درجهی ویبراتور تخم مرغی صورتی رنگی که توی مقعدش جا خوش کرده بود قدرت رو دوباره ازش گرفت و بیشتر تو جای خودش لرزید!
- امم...چشم بند روی چشمانش نمیذاشت کریستوفر رو ببینه، اما میتونست گرمای بدنش رو توی فاصلهی کمتر از یک متری خودش حس کنه!
مدیر مدرسه روی همون مبلی که نیم ساعت پیش در حال نوشیدن کوکتلش بود نشسته بود و با لبخند کوچیکی بدن برهنهی دوست پسرش رو که چهار دست و پا جلوش نشسته بود تماشا میکرد.هنوز هم لیوان کوکتل رو به دست داشت و هنوز هم لیوان از مخلوط اب میوه و جین نیمه پر بود، اما این بار به جای لب های کریس انگشتانش روی لبهی لیوان میچرخیدن!
گگ توپی شکل روی دهن فلیکس اجازه نمیداد صحبت کنه، اما مرد میدونست بین اصوات نامفهومش داره اون رو صدا میزنه.انگشت اشاره و شستش بار دیگه از لبهی لیوان پایین رفت و یخ دیگهای رو برداشت.
قالب سرد مخلوط شده با الکل رو در امتداد بقیهی یخ های در حال آب شدن روی ستون فقرات فلیکس گذاشت و باعث شد پسر دوباره ناله کنه و به خودش تکونی بده.
تحمل همزمان سرما و لرزش براش هر لحظه سخت تر میشد و هر بار که به خاطر اب شدن یخ ها کمی آسوده خاطر میشد قالب یخ دیگهای جای قبلی رو میگرفت.
- اممم...سرش رو جلو برد و با لحنی جدی کنار گوش پسر زمزمه کرد.
+ انگار قانون بازیمونو یادت رفت که تکون میخوری، نه؟! اگه یدونه از اون یخا از رو کمرت پایین بیفته مجبور میشی کوکتل رو زمینو با زبونت تمیز کنی! اگه ارضا شی مجبوری زمینی که کثیف کردیو باز با زبونت تمیز کنی عزیزم. انگار دوست داری اینکارو کنی، نه؟!صدای مرد با وجود آروم بودن به قدری بم شده بود که باعث سیخ شدن موهای ریز بدنش شد.
میخواست کاری که کریس بهش دستور داده بود رو درست انجام بده، اما این مسأله با وجود روشن بودن ویبراتور داخل مقعدش غیرممکن به نظر میرسید. فلیکس داشت به شدت از لرزش توی پایین تنهش لذت میبرد و مرد هم این مسأله رو از سیخ شدن عضوش متوجه شده بود، اما با وجود توپ صورتی متعلق به گگ نمیتونست درست نفس بکشه.صدای برداشته شدن لیوان از روی میز کنار گوشش حواسش رو به سمت مردی که نمیدید جلب کرد.
اونقدر ناله کرده بود و صداش حتی به گوش دیوارهای خونه نرسیده بود که حس میکرد جونی براش باقی نمونده.
درجهی ویبراتور دوباره کم شد و فلیکس تونست بالاخره کمی نفس بکشه، اما خوشحالیش خیلی طول نکشید چون قطعهی بعدی یخ روی بالای خط باسنش فرود اومد.
YOU ARE READING
Sinister Cock [SKZ.Ver]
Romance- یه شب، زمانی که مارتین لوتر به خونهش برمیگشت با یه صحنه ی خیلی قشنگ کنار خونه مواجه شد. دونه های برف زیر نور ماه مثل چراغ برق میزد و وقتی روی درختای کاج اطراف مینشست درختارو براق و نورانی جلوه میداد! مارتین سعی کرد دوباره همچین صحنهی قشنگی رو با...