× چیز دیگه ای نمیخواید؟!
مرد هیکلی بدون اینکه چیزی بگه به سمت دوست پسرش برگشت تا پاسخ سوال فروشندهی چایخانهی شناور روی دریاچه رو از اون بشنوه.
هیونجین درحالی که لیوان کاغذی داغ رو از دست چانگبین میگرفت سرش رو به چپ و راست تکون داد و صحبت کرد.
- نه... نمیخوام.مرد که بالاخره هزینهی دو لیوان چای سفید رو بعد از تاخیر چند دقیقهای حساب کرد خودش رو به هیونجین منتظر رسوند و بازوی لاغرش رو گرفت.
+ هر روز داره گرمتر میشه.
پسر لاغر اندام کمی از چای داغ نوشید و به سمتی که انگشتان چانگبین بدنش رو میکشیدن حرکت کرد.
- واقعا از نظرت هوا داره گرم تر میشه؟ باور نمیکنم... پس چرا مثل من چای داغ خریدی؟
چانگبین شونه ای بالا انداخت و صادقانه پاسخ داد.
+ چون تو انتخاب کردی.با وجود اینکه نگاهش رو به صخرهی بلندی که به «سنگ نفیس یشم» مشهور بود داده بود، اما میتونست سنگینی نگاه هیونجین رو روی خودش حس کنه.
چانگبین بعد از آخرین باری که با بهترین دوستش ملاقات کرده بود تصمیم گرفت به نصیحت های کریستوفر عمل کنه... سعی کرده بود حس بدی که هر بار بعد از دیدار با هیونجین پیدا میکرد رو نادیده بگیره. انیماتور با یادآوری این موضوع که به پسرک موبلند علاقمنده تمام تلاشش رو برای نگه داشتن هیونجین کنار خودش به کار گرفته بود، اونقدر که داشت کم کم با نادیده گرفتن تمام اون دلایل اذیت کننده فراموش میکرد که چیز اذیت کننده ای هم وجود داره!
مرد کرهای این بار برعکس هفتههای گذشته بی دلیل و به طور مرتب به هیونجین سر میزد و اجازه نداده بود که پسر حس بی ارزشی گذشته رو پیدا کنه. سعی میکرد برای خسته کننده و تکراری نشدن قرارهاشون هر بار هیونجین رو جای خاصی ببره...
- اینجا رو...هیونجین حالا دقیقا به همون چیزی که مرد بهش خیره شده بود اشاره میکرد.
قطرات آبی که روی صخرهی سه متری فرود میومد بعد از طی کردن مسیر تقریبا کوتاهی از تمام سوراخ های بی شمار زیر سنگ پایین میریخت و صحنهای جذاب رو به چشمان دو پسر هدیه میداد.
- این... خیلی قشنگه. چجوری آب یخ نمیزنه؟
+ یخ میزنه، اگه دقت کنی میبینی خروجی یه سری از سوراخا قندیل بسته.
هیونجین جرعهای از محتوی زرد رنگ توی لیوان رو نوشید و نگاهش رو اطراف چرخوند.
وقتی که ساعتی پیش چانگبین به محل کارش اومده بود پیشبینی میکرد که مرد دوباره پیشنهادی مثل روزهای پیش بده و ازش بخواد به گذشت و گذارهای معمولی اطراف شانگهای برن، اما فکر نمیکرد انتخاب چانگبین این بار جایی مثل باغ یویوان باشه.
- اینجا زیادی خلوت نیست؟مرد به تبعیت از هیونجین اطراف رو با نگاهش جستوجو کرد و سری تکون داد.
+ فکر کنم بیشتر مردم دوست دارن تالار سانسویو ببینن، میخوای بریم اونجا رو هم بگردیم؟
هیونجین سرش رو به نشونهی مخالفت تکون داد و چانگبین تا لحظهای که پسر دهن باز کنه تصور کرد هیونجین پیشنهادش رو رد کرده.
- نه... کلا منظورم بود. انگار اینجا امروز خیلی خلوته.
+ اوه... خب، شاید چون زمستونه. اینجا رو باید بهار ببینیم!
YOU ARE READING
Sinister Cock [SKZ.Ver]
Romance- یه شب، زمانی که مارتین لوتر به خونهش برمیگشت با یه صحنه ی خیلی قشنگ کنار خونه مواجه شد. دونه های برف زیر نور ماه مثل چراغ برق میزد و وقتی روی درختای کاج اطراف مینشست درختارو براق و نورانی جلوه میداد! مارتین سعی کرد دوباره همچین صحنهی قشنگی رو با...