- چرا اینقدر دیر کردی؟
زمانی که درب منزلش رو باز کرد فکر نمیکرد با چنین جمله ای، اون هم با همچین لحنی مواجه بشه!
چانگبین در رو پشت سرش بست و کیفش رو روی نزدیکترین مبلی که میدید گذاشت.
+ جین... تو اینجایی؟صدای مرد از شدت خستگی دورگه شده بود و هیونجین برای لحظهای از اینکه اینقدر طلبکارانه ازش توضیح میخواد از خودش شرمنده شد.
- بهت که گفتم...
چانگبین درحالی که کت چرمش رو از تنش درمیآورد روی دسته ی مبل نشست و سری تکون داد.
+ بهم چی گفتی؟
- صبح... گفتم که عصر میبینمت. زودتر از محل کارم اومدم، بهت پیام دادم. ندیدی؟مرد هیکلی تمام اتفاقات ناگوار صبح رو دوره کرد تا حرف دوست پسرش رو به یاد بیاره، اما نهایتا چیزی به خاطر نیاورد.
+ نه من یادم نمیاد. تو اتاقت بهم گفتی عزیزم؟
پسر کوچیکتر سرش رو به چپ و راست تکون داد.
- وقتی داشتی میرفتی... واقعا نشنیدی؟چانگبین شونه ای بالا انداخت و اظهار بی اطلاعی کرد.
+ بعد از خوش آمد گویی و بدرقهی بی نظیر پدرت چیزی ازت نشنیدم عزیزم.پسر لاغر اندام نفسش رو حبس کرد و داخل گونهش رو بین دندونهاش فشار داد.
به اندازهی کافی از صبح تحت فشار والدینی که سرزنشش کرده بودن قرار گرفته بود و نمیخواست طعنههای چانگبین رو هم به شکنجههاش اضافه کنه، نه وقتی که برای فرار کردن از همه کس و همه چیز به آغوش چانگبین پناه آورده بود!
- چانگبین...
انیماتور میتونست حدس بزنه هیونجین قراره به چی اعتراض کنه، اما به جاش فقط کمی امیدوار بود دوست پسرش مثل خودش فکر کنه و بهش حق بده.
- اونطوری نگو...
+ بعد از اینکه من رفتم مجبور بودی سرزنشاشونو بشنوی؟ اذیتت کردن؟ باید میزدی بیرون.پسر موبلند نمیخواست وقتی داره راجع به همچین چیزی حرف میزنه اونقدر به چانگبین نزدیک باشه، پس از مرد فاصله گرفت و به بهانهی بررسی غذای در حال پخت به آشپزخونه رفت.
- اونا پدر و مادرمن عزیزم. اذیتم نمیکنن. چرا جوری حرف میزنی انگار اونان که دارن عذابم میدن؟با وجود اینکه پسر لاغراندام با آرامش پرسیده بود و توی لحنش اثری از عصبانیت دیده نمیشد چانگبین احساس کرد بهش برخورده.
+ فکر میکنی کاری که پدرت امروز صبح کرد درست بود؟!هیونجین هنوز هم نگاهش نمیکرد و خودش رو مشغول به کار نشون میداد.
- با تو نه، حق نداشت با تو اینجوری حرف بزنه. ولی اون پدرمه، همین که منو از خونه بیرون ننداخته من ازش ممنونم. میتونست تو رو هم بندازه بیرون، ولی مودبانه باهات برخورد کرد. به نظرت پدر و مادر خودت وقتی بفهمن دوست پسر داری رفتارشون چیه؟ از خونه بیرون نمیندازنت؟چانگبین که از جا بلند شده بود تا به سمت سرویس بهداشتی بره پاسخ داد.
+ از کدوم خونه؟ من خیلی وقته ازشون جدا شدم. اینجا خونهی خودمه جینی! تو زندگی من دخالت نمیکنن و دلیلی نداره من از اینکه نسبت به سبک زندگیم چه واکنشی نشون میدن بترسم.
نگاه هیونجین به سمت در نیمه باز سرویس بهداشتی برگشت و پهلوش رو به جزیره تکیه داد.
- چون مثل هوانگ هیونجین مثل یه انگل به دنبال پدر و مادرت نیستی، بهشون وابسته نیستی و اگه ازشون آویزون نباشی از پس خودت بر میای!
![](https://img.wattpad.com/cover/273070997-288-k514910.jpg)
YOU ARE READING
Sinister Cock [SKZ.Ver]
Romance- یه شب، زمانی که مارتین لوتر به خونهش برمیگشت با یه صحنه ی خیلی قشنگ کنار خونه مواجه شد. دونه های برف زیر نور ماه مثل چراغ برق میزد و وقتی روی درختای کاج اطراف مینشست درختارو براق و نورانی جلوه میداد! مارتین سعی کرد دوباره همچین صحنهی قشنگی رو با...