- انگار که یه حسابدار داره تو قبرستون پولای مرده ها رو میشمره!
این اولین جملهای بود که هیونجین توی چند ساعت پیش میشنید، اون هم بعد باز شدن در اتاقش!
مرد هیکلی که اورکت آشنایی رو به تن داشت به چارچوب در تکیه کرد و منتظر جواب دوست پسرش نموند.
- شاید باورت نشه جینی ولی هیچکس اینجا نیست، هیچکس جز من و تو!هیونجین زونکن مشکی رنگ رو بست و خودکارش رو روی میزش گذاشت.
+ آره میدونم، به خاطر مراسم بزرگداشت نخست وزیره! فکر کنم همه رفتن! منم اگه کار نداشتم نمیموندم.
نگاه چانگبین روی یقهی کج دورس خاکستری دوست پسرش ثابت موند و شونه ای بالا انداخت.
- بهرحال تو منتظر دوست پسرت بودی. با ماشینت چیکار کردی؟هیونجین لبخند شیرینی زد و از جا بلند شد. وقتی که از خونه بیرون زد فکرش رو نمیکرد ماشینش دوباره خراب بشه و اون رو وسط راه معطل کنه، چون مدت زیادی نبود اون رو به تعمیرکار سپرده بود. ماشین خرابی که باعث شده بود برای اولین بار توی ماشین سو چانگبین بشینه!
+ زنگ زدم بردنش تعمیرگاه. ببخشید که مجبور شدی بیای دنبالم! روزت چطور بود؟هیونجین فقط وقتی که بین تایم نهارش به دوست پسرش زنگ زده بود بهش از اتفاقات روزش گفت و انتظار این رو نداشت که چانگبین برای رسوندنش خودش رو به زحمت بندازه!
- مسخره نباش هوانگ هیونجین، تو دوست پسرمی! نباید بابت همچین چیزی معذرت خواهی کنی!چانگبین چند ثانیه ساکت موند و بعد از یادآوری سوال پسر پشت سرش رو به صورت نمادین خاروند.
- یکم به خاطر کارم سرگردون و گیجم. بعضی وقتا اینجوری میشه... چیزی نیست!
هیونجین سرش رو تکون داد و کاپشن آبی نفتی رو از روی چوب لباسی برداشت و به تن کرد. توجه چانگبین تازه به ظرف کوچیک شیشه ای روی میز هیونجین جلب شده بود. مرد به ظرفی که داخلش سه ماهی کوچیک در حال حرکت بودن و به طرز ناخوشایندی احساس تنگی میکردن نزدیک شد.
- این چیه؟
پسر لاغراندام شونه ای بالا انداخت و غرولند کرد.
+ آکواریوم سالن شکست. منم فرصت کردم فقط این سه تا رو از بینشون نجات بدم. باید براشون یه آکواریوم جدید بخرن!مرد هیکلی سری تکون داد و در نیمه باز اتاق پسر رو به طور کامل باز کرد.
- پس دوست پسرم ناجی زندگیشون بوده.پسر لاغراندام خنده ی بی صدایی کرد و همونطور که در اتاقش رو پشت سرش میبست گفت.
+ چقدر راهرو تاریکه!
هیونجین تازه فهمیده بود که واقعا کسی جز خودش و متصدی به خواب رفتهی سالن هیچکس اونجا نیست و چراغی جز چراغ اتاق خودش روشن نبوده!
بعد از بیدار کردن مردی که مجله به دست روی میز چوبی کنار در سالن به خواب رفته بود از سالن ناخن خارج شد و اطراف رو برای پیدا کردن ماشین دوست پسرش چک کرد.
چانگبین بالاخره دستش رو دراز کرد تا یقهی کج پسر رو درست کنه و بعد از اصلاحش به پارکینگ طبقاتی صد متر جلوتر اشاره کرد.
YOU ARE READING
Sinister Cock [SKZ.Ver]
Romance- یه شب، زمانی که مارتین لوتر به خونهش برمیگشت با یه صحنه ی خیلی قشنگ کنار خونه مواجه شد. دونه های برف زیر نور ماه مثل چراغ برق میزد و وقتی روی درختای کاج اطراف مینشست درختارو براق و نورانی جلوه میداد! مارتین سعی کرد دوباره همچین صحنهی قشنگی رو با...