هنوز یک ساعت به شروع نمایش مونده بود و عقربهی ثانیه شمار از نظر جیسونگ به کندی ساعت شمار حرکت میکرد.
+ عجیبه هروقت که منتظرم ساعت دیرتر حرکت میکنه!- همیشه همینه!
جیسونگ به سمت منبع صدا برگشت و نقش مکمل نمایش رو کنار در ورودی اتاق گریم دید و لبخند زد.
+ هیچوقت نفهمیدم چرا وقتی همهچیز خوبه زود میگذره و وقتی حالت خوب نیست و منتظری، انگار زمان از حرکت وایساده.
ژانگ وی سری به نشونهی تایید تکون داد. کنار آینه ایستاد و مشغول جویدن ناخنهاش شد.
- استرس نداری؟جیسونگ به سمت آینه برگشت و گریم سبکی که چند دقیقهی پیش تکمیل شده بود رو دوباره چک کرد.
+ نه خیلی، تو داری؟پسر کوتاه قد از چند ماه پیش برای نقش اول نمایش جدید انتخاب شده بود و داشت خودش رو به خوبی ثابت میکرد. اوایل اضطراب عجیبی سر تا پاش رو پر میکرد، اما حالا خیلی آسوده تر بود. اونقدری که دیگه قبل از شروع نمایش هاش استرس زیادی نداشت.
پسر لاغر اندام سر تکون داد و پای چپش رو ناخودآگاه عقب برد.
- آره، دارم. این دو روز وقت نکردم متن نمایش جدیدو درست بخونم. انگار حفظ نیستم. خیلی از اینکه خراب کنم میترسم! آقای لی حتما حسابی عصبانی میشه و جامو عوض میکنه!جیسونگ با تصور چهرهی خشمگینانهی مدیر سالن و مسئول نمایش لبخند زد و از پشت میز گریم بلند شد.
ژانگ وی به تازگی با یکی از بازیگرها جابجا شده بود، چون بازیگر قبلی به خاطر بیماری نمیتونست چند ماهی رو روی سن پا بذاره!
+ فکر کنم توی لپتاپم اسکریپت کامل نمایشنامه رو داشته باشم. میخوای از روش بخونی؟ تا شروع نمایش خیلی مونده، هنوز فرصت داری خوب حفظش کنی!ژانگوی ابتدا به بیرون اتاق گریم که طبق معمول پر از رفت و آمد و شلوغی عوامل صحنه و صحبتهای بازیگرها بود، نیم نگاهی انداخت و سپس با خوشحالی سر تکون داد.
- اگه اینکارو بکنی ازت خیلی ممنون میشم.جیسونگ دوباره نیم نگاهی به ساعت دیواری اتاق انداخت. دوستپسرش قول داده بود اون روز رو به نمایش برسه. با اینکه میدونست مینهو هنوز دیر نکرده، اما نمیتونست جلوی بیتابی و اشتیاقش رو بگیره!
لپتاپ رو از توی کیفش بیرون کشید و روشن کرد. بعد از باز کردن فایل نمایشنامه جسم مشکی رنگ رو روی میز بزرگ وسط اتاق گذاشت.
+ بیا بخون ژانگ!پسر جوونتر با خوشحالی تشکر کرد و پشت میز نشست.
جیسونگ دوباره به ساعت روی دیوار نگاهی انداخت و نفسش رو داخل سینه حبس کرد. ترجیح داد کنار عوامل پشت صحنه و بقیهی بازیگرها منتظر سر اومدن وقت نمایش بمونه. چون از منتظر بودن بیزار بود.
+ من میرم پیش بقیه. اگه مشکلی داشتی صدام کن ژانگوی!ژانگوی دوباره سرتکون داد، بیرون رفتن جیسونگ رو تماشا کرد و مشغول ادامهی مطالعهی نمایشنامه شد.
جیسونگِ بیتاب که پشت صحنه ایستاده بود و به بحث و جدل بین دو بازیگر زن میخندید، با دیدن یکدفعهای مرد خوش لباسی که از در ورودی سالن پایین میرفت و نزدیک میشد جلو رفت.
+ مینهو!
![](https://img.wattpad.com/cover/273070997-288-k514910.jpg)
YOU ARE READING
Sinister Cock [SKZ.Ver]
Romance- یه شب، زمانی که مارتین لوتر به خونهش برمیگشت با یه صحنه ی خیلی قشنگ کنار خونه مواجه شد. دونه های برف زیر نور ماه مثل چراغ برق میزد و وقتی روی درختای کاج اطراف مینشست درختارو براق و نورانی جلوه میداد! مارتین سعی کرد دوباره همچین صحنهی قشنگی رو با...