part 39

588 146 27
                                    


پالتوی صورتی رنگ رو از داخل رگال بیرون کشید و روی بازوی پسر انداخت. از رگال فاصله گرفت و پاشنه کفشش رو به نشونه ی رضایت روی زمین فشار داد.
پسر از زیر خروارها لباسی که روی دوشش بود ناله کرد و پلیور پشمی‌ای که از روی آرنج چپش در حال افتادن روی زمین بود رو گرفت.
- فکر نمیکنی دیگه بسه؟!

شویی چشم غره‌ای به دوست صمیمیش رفت و با گرفتن آستین پلیور قهوه ای رنگ فلیکس اون رو به سمت اتاق پرو کشید.
+ چقدر غر میزنی لیکس! فقط سه تا لباس دستته!

فلیکس آهی کشید و ناچارا به دنبال دوستش به سمت ته فروشگاه لباس حرکت کرد. شویی سونگمین رو با کوهی از لباس کنار اتاق پرو پیدا کرد و فلیکس رو روبروی پسر قرار داد. پسر موخرمایی چینی به ابروهاش انداخت و غر زد، صدایی که از تارهای صوتیش بیرون می‌اومد اونقدر خشن بود که باعث شد چندتا از مشتری ها به سمتش برگردن!
- به خاطر یه دونه پالتو؟

شویی پالتوی سبز رنگ رو از روی شونه‌ی سونگمینِ منتظر برداشت و داخل اتاق پرو رفت.
+ باید بدونم کدوم بهم بیشتر میاد!
پسر بلندقدتر هم مثل فلیکس ناراضی به نظر میرسید‌.
× ولی تو میخوای اونو برای خواهرت بخری، باید فکر کنی به اون میاد، نه به تو! میخوای با کل پالتوها بیام تو؟ اگه من کمکت کنم سرعتتم بیشتر میشه!

فلیکس زیر خنده زد و اتفاقات شب گذشته رو به یاد بهترین دوستش انداخت. سونگمین بلافاصله با ترشرویی به پسرک کک مکی نگاه کرد، میخواست جواب پسر رو بده، اما قبل از اینکه لب باز کنه شویی بهش نهیب زد.
+ ساکت شو سونگمین! دارم فقط یه پالتو تنم میکنم، چیزی برای دید زدن وجود نداره!
سونگمین سرش رو به سمت در بسته‌ی اتاق برگردوند و سعی کرد شونه‌ش رو بالا بندازه، ولی به خاطر حجم زیاد لباس هایی که روی بازوهاش آویزون بود موفق نشد.
× من فقط میخوام بهت کمک کنم دختر! باور کن.

شویی از اتاقک بیرون اومد و پالتو رو دوباره روی دوش سونگمین انداخت‌. کت چرمی بعدی رو برداشت و داخل رفت.
+ اگه کمک نیاز داشته باشم از فلیکس میخوام! اون از تو قابل اعتماد تره!

فلیکس ابرویی بالا انداخت و به دیوار زرد رنگ پشتش تکیه داد. میتونست تصویر راضی خودش رو از آینه‌ی کنار سونگمین ببینه.
- شنیدی چی گفت؟ تو غیر قابل اعتمادی!
پسر مو یاسی قدمی جلو رفت تا یقه‌ی بهترین دوستش رو بگیره، اما دوباره بعد از یادآوری بار سنگین روی شونه و بازوهاش پشیمون شد و به جای اولش برگشت.
× تو یکی ساکت! دلم میخواد همون لباسای تو دستتو توی حلقت فرو کنم لی یونگبوک!

علیرغم اینکه میدونست فلیکس از خطاب شدن با اسم اصلیش خوشش نمیاد ″یونگبوک″ رو از عمد توی جمله‌ش جا داد، تا حجم عصبانیت و نارضایتیش رو به فلیکس نشون بده!
فلیکس نیازی به یادآوری اتفاقات شب گذشته نداشت، چون یادش بود سونگمین چطور نجاتش داده.
لبش رو گزید و با حالتی عصبی با نوک انگشت به دیوار ضربه زد.
فروشگاه لباس در همچین ساعتی از روز شلوغ به نظر میرسید و فلیکس مطمئن بود کسی از کارمندها و یا خریدارها توجهی به صحبت‌هاش ندارن.
- پسر واقعا ممنونم! منو نجات دادی! شرمنده که راه دیگه‌ای جز زنگ زدن به تو به ذهنم نرسید!

Sinister Cock [SKZ.Ver]Where stories live. Discover now