+ خدای بزرگ...
مرد هیکلی نگاهش رو از لپتاپش گرفت و به بهترین دوستش که مشغول مطالعه بود و هر از چندگاهی غرولند میکرد داد.
- از ناله کردن خسته نشدی کریس؟کریستوفر سرش رو از روی برگههای روی میز کارش بلند کرد و به چانگبین که تا چند دقیقهی پیش مشغول کارش بود خیره شد.
+ مگه چی گفتم؟!چانگبین پشت گردنش رو خاروند و به چند دقیقهی قبلِ بهترین دوستش فکر کرد. انگار که کریس کاملا ناخودآگاه واکنش نشون میداد و حتی خودش هم نمیفهمید!
- چیز خاصی نگفتی! فقط تو مدت این دو ساعت دوازده بار خدای بزرگ، هفت بار عیسی مسیح و پنج بار لعنت بهت سو چانگبین! اگه اشتباه نکنم یبارم گفتی چانگبین با دستای خودم خفهت میکنم!چهرهی کریستوفر با یادآوری این موضوع که تمام مشکلات اخیرش به خاطر خواهش چانگبین پیش اومده توی هم رفت.
+ اگه بخوام بکشمت واقعا حق دارم. مطمئنم دادگاه و هیئت منصفه وقتی از بلاهایی که از دبیرستان تا حالا سرم آوردی با خبر شن منو تبرئه میکنن!با بلند شدن چانگبین از روی صندلیش کریس هم برگهها رو کنار گذاشت و با چرخوندن گردنش به چپ و راست خستگی خودش رو در کرد.
- تو واقعا پر توقع و احمقی کریس. اصلا نمیفهمم مشکلت چیه! دوست پسرت ازت میخواد فقط توی تخت لعنتیت یکم بیشتر به کمر لعنتیت حرکت بدی و خشنتر باشی! کجای این بده؟ راستشو بخوای هرکی به جاش بود و تو رو با یه پسر دیگه میدید، اینقدر خوب رفتار نمیکرد. حالا اون در ازای بخشیدنت ازت میخواد همچین کاری کنی.مرد موبلوند سرش رو به عقب تاب داد و از پشت میز کارش بلند شد. به سمت کاناپهی داخل پذیرایی رفت. لباسهای چانگبین رو از روی میز، مبل و زمین جمع کرد و روی چمدون دوستش که به نشیمن منتقل شده بود، انداخت.
توی مدت یه هفتهای که چانگبین توی خونهش زندگی میکرد تمام خونه از وسایل شخصی چانگبین پر شده بود. بینظمی خونهی چانگبین مثل یه بیماری مسری به منزل مدیر مدرسه هم سرایت کرده بود.
+ کاش فقط همهچیز به سکس و تخت خواب ختم میشد. این خیلی بیشتره! اصلا اونجوری که فکر میکنی نیست.چانگبین که به آشپزخونه رفته بود با دو ماگ قهوهای که به همراه داشت بیرون اومد. راهش رو به سمت اتاق کار کریس کج کرد. قبل از اینکه بهترین دوستش به اتاق برگرده به میز کار مرد تکیه داد و بین برگهها سرک کشید.
ماگ کریس رو روی میز گذاشت و برگه ای رو به تصادف انتخاب کرد. نیم نگاهی به تصاویر رنگی چاپ شدهی انداخت و به محض پدیدار شدن کریس توی چارچوب در اتاق اخم کرد.
- وات د... این دیگه چه کوفتیه؟ تو قراره دوست پسرتو پوشک کنی؟
کریس به همون اندازه که چانگبین الان شوکه شد چند روز پیش شوکه شده بود.
+ نه، این چیزارو نمیخواد. لیمیتشه.چانگبین دوباره به عکس لیتلِ پوشکپوش توی دستش که شیشهی پلاستیکی شیر رو توی دهنش نگه داشته بود، خیره شد و برگه رو روی میز انداخت.
- لیمیت¹ چه کوفتیه؟!
![](https://img.wattpad.com/cover/273070997-288-k514910.jpg)
YOU ARE READING
Sinister Cock [SKZ.Ver]
Romance- یه شب، زمانی که مارتین لوتر به خونهش برمیگشت با یه صحنه ی خیلی قشنگ کنار خونه مواجه شد. دونه های برف زیر نور ماه مثل چراغ برق میزد و وقتی روی درختای کاج اطراف مینشست درختارو براق و نورانی جلوه میداد! مارتین سعی کرد دوباره همچین صحنهی قشنگی رو با...