فلیکس آب دهنش رو قورت داد و نیم نگاهی به کریستوفر انداخت. مرد تازه متوجه شده بود شخصی که جلوش ایستاده برادر بزرگتر فلیکسه!
+ چیزی نیست هیونگ... اون... آشناست... اون همکلاسیمه!ابروی چپ مینهو بالا پرید و مرد هیکلی پشت سر فلیکس هم اخم کرد.
- لیکس!
× همکلاسیت؟!فلیکس بی توجه به مردی که کنارش ایستاده بود و اعتراضش رو به دروغی که فلیکس گفت نشون میداد، سر تکون داد. حتی لحظهای به غیر منطقی بودن جوابی که میداد فکر نکرد و فقط تایید کرد!
+ اره! همکلاسیم! همکلاسی دانشگاهم! این همکلاسی دانشگاهمه!مینهو به وضوح پوزخند زد و به کریسی که هنوز اخم کرده بود اشاره کرد.
× همکلاسیشی؟!پوزخند مینهو محو شد و جای خودش رو به اخم غلیظی که یکباره بدن فلیکس رو به لرزه انداخت داد!
× از کی تا حالا همکلاسی دبیرستانِ من همکلاسی دانشگاه کوفتیت میشه؟! ببینم، بعد از چند سال تصمیم گرفته بره دانشگاه؟!فلیکس بدون اینکه به چیزی که مینهو گفته بود دقت کنه نگاهش رو اطراف خونه گردوند تا توجیهی برای حرف غیر منطقیش پیدا کنه!
+ من... خب... اون... یعنی من...پسر یکباره ساکت شد و چند ثانیه به دو مردی که با اخم به هم نگاه میکردن خیره شد!
+ صبر کن... چی گفتی؟!مینهو دوباره قدمی به کریس نزدیک شد و از بین دندونهای بهم چسبیدهش خرناس کشید!
× این حرومزاده باهات چه نسبتی داره؟!فلیکس لحظهای سکوت کرد و با لبهای از هم باز شده به برادر عصبانیش که نفس نفس میزد خیره شد. هنوز هم از چیزی که شنیده بود مطمئن نبود و حس میکرد حرف برادرش رو اشتباه متوجه شده!
لب باز کرد تا از مینهو بخواد حرفش رو دوباره تکرار کنه که مرد پشت سرش به حرف اومد!
- درست صحبت کن لی مینهو! من بهت بی احترامی نکردم!نگاه متحیر فلیکس از برادرش گرفته شد و به سمت کریستوفر برگشت، حالا میتونست عصبانیتی که توی چهرهی مینهو میدید توی صورت دوست پسرش هم مشاهده کنه!
کریس اسم برادرش رو کامل گفته بود و این فقط یه معنی میداد! ناخودآگاه سر تکون داد و لب زد!
+ فاک! شما همو میشناسید!مینهو بدون توجه به برادرش که از تعجب میلرزید به مرد روبروش که همچنان بهش خیره بود نهیب زد!
× ولی من میکنم! از خونهی من برو بیرون!فلیکس هنوز هم درکی از موقعیت پیش روش و دو مردی که به هم مثل دشمن خونی خیره شده بودن نداشت، فقط حس کرد باید جواب بده پس به مینهو نزدیک شد و سعی کرد توجه برادرش رو به خودش جلب کنه.
+ مینهو چت شد؟ مگه چیشده؟ چرا اینجوری میکنی؟! فقط چند...مرد پشت سرش که تا اون لحظه هم به سختی مقابل خشم مینهو تحمل کرده بود، از دو برادر فاصله گرفت. سعی کرد به سمت در نیمه باز که حالا جیسونگِ متعجب کنارش ایستاده بود بره و بین صحبت های فلیکس پرید!
- قصد موندن تو این جهنمو نداشتم! فقط اومدم دوست پسرمو ببینم!! فلیکس! من بیرون منتظرتم!
× دوست پسرت؟!
![](https://img.wattpad.com/cover/273070997-288-k514910.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Sinister Cock [SKZ.Ver]
Romance- یه شب، زمانی که مارتین لوتر به خونهش برمیگشت با یه صحنه ی خیلی قشنگ کنار خونه مواجه شد. دونه های برف زیر نور ماه مثل چراغ برق میزد و وقتی روی درختای کاج اطراف مینشست درختارو براق و نورانی جلوه میداد! مارتین سعی کرد دوباره همچین صحنهی قشنگی رو با...