part 88

537 107 69
                                    

- درد داره؟
کریس حرف فلیکس رو جوری تکرار کرد که انگار چیز خنده داری شنیده!
- دوستش نداری؟
فلیکس پاش رو برای اینکه از زیر دست کریستوفر بیرون بکشه تکون داد و مرد عامدانه رون پای قرمز شده رو رها کرد.
+ اخ... خیلی درد میکنه!

اشک‌های فلیکس ناخودآگاه شروع به ریختن کرده بود. پسر کک مکی در حالی که با کف دست چپ رون پاش رو مالش میداد با دست راست اشک پایین ریخته از روی گونه‌ش رو پاک کرد.
+ خیلی بدجنسی! من برات نقاشی کشیده بودم!

کریس بعد از بستن زیپ شلوارش به صندلیش برگشت و بدن فلیکس رو که هنوز روی میز کارش بود جابجا کرد. حالا پاهای فلیکس دقیقا بین پاهاش اسیر شده بود!
دست فلیکس رو کنار زد و خودش مشغول نوازش خون مردگی زیر پوست فلیکس شد.
- منم روی بدن پسر کوچولوم نقاشی کشیدم، حالا نقاشی من قشنگتره یا مال تو؟

فلیکس کمی توی جاش لرزید و باسنش رو به لبه‌ی میز نزدیک‌تر کرد. احساس میکرد داره زیر نگاه کریس ذوب میشه.
+ من روی... مقوا نقاشی کشیدم، ددی روی پوستم!

دست چان روی کمربند و دکمه‌ی شلوار پسرک نشست. همونطور که به چشمهای خیس فلیکس خیره شده بود نیشخند زد.
- پس بوم زیر دستای من خیلی بهتر بوده. شاید به خاطر اینه که نقاشیمم قشنگتره!

کریس بدون اینکه به فلیکس فرصت تجزیه و تحلیل بده شلوار لی و لباس زیرش رو از پاهای صاف و کشیده‌ش بیرون کشید. شلوار رو تا مچ پاهاش رها کرد و از روی صندلی بلند شد.
- لخت شو! سریع!

فلیکس رو روی میزش رها کرد و به سمت در اتاقش رفت تا از داخل قفلش کنه!
فلیکس بدون اینکه وقت رو تلف کنه شروع به درآوردن پلیور پشمیش کرد. میتونست کریستوفر رو از گوشه‌ی چشم ببینه که داره نزدیک میشه و این باعث شده بود دستهاش بی دلیل بلرزه.
- هنوز در نیاوردی؟!

فلیکس سریع سر تکون داد و پلیور و زیرپوشش رو از تنش بیرون کشید. چان سمت سیستم گرمایش اتاق رفت و دما رو کمی بیشتر کرد تا مطمئن شه پسرک برهنه‌ش سرما نمیخوره!
- خوبه. حالا بهتره.

با نزدیک شدن کریس فلیکس کمی توی خودش جمع شد. مرد هیکلی پیرهن خاکستری و کراواتی همرنگ شلوار پارچه ایش پوشیده بود. برخلاف فلیکس که حالا به طور کامل جلوی چشمهاش برهنه بود و شلوار و لباس زیرش به طور شلخته‌ای دور مچ پاهاش گلوله شده بود!
- الان چه حسی داری؟ هوم؟

دست کریس به سرعت بالا رفت و فلیکس که حس میکرد قراره سیلی بخوره به همون سرعت چشمهاش رو بست!
- میدونی... میتونستم الان به خاطر اینکه برام نقاشی کشیدی مثل یه شاهزاده دستاتو ببوسم و باهات عشق بازی کنم، ولی پسر خوبی نبودی فلیکس! مثل یه هرزه‌‌ی قدرنشناس رفتار کردی و حالا مثل یه هرزه به فاک میری! باید درساتو درست یاد میگرفتی!

انگشت اشاره‌ی مرد روی موهای بلند شده‌ی آبی پسر نشست و موهاش رو به پشت گوشش هدایت کرد.
چشمهای خمار شده‌ی پسرک و نفسهای نامنظمش نشون میداد فلیکس داره از نوع انتخاب کلمات کریس لذت میبره.
+ راستش... من ترجیح میدم حالا هرزه‌ت باشم، تا شاهزادت ددی! هرزه‌ی ددی... خیلیم قدرشناسه... چجوری... باید ثابتش کنم؟

Sinister Cock [SKZ.Ver]Where stories live. Discover now