در حالی که جاروی بی سیم رو به لبهی مبل تکیه میداد، دست از کار کشید و برای لحظهای روی دستهی مبل نشست.
- اینقدر سخت به نظر نمیرسید.صدای زنگ در خونهش باعث شد هنوز ننشسته از جا بلند شه! به سمت در رفت و قبل از باز کردنش از داخل چشمی بیرون رو چک کرد. با دیدن پسر کره ای لبش رو گزید و به تاپ سیاه رنگ توی تنش نیم نگاهی انداخت. به طرف اتاق خوابش رفت، سویشرت زرد رنگی رو با عجله پوشید و بعد از برگشتن به نشیمن در رو باز کرد.
- سلام!هیونجین سر تا پای مرد رو که زیپ لباس زرد رو تا بالای گردنش بالای کشیده بود از نظر گذروند و اخم کرد.
+ سلام. چرا اینجوری کردی؟چانگبین کمی عقب رفت و بی توجه به جاروی شارژی توی دستهای پسر جواب داد.
- خودت گفتی دیگه وقتی درو برات باز میکنم بی لباس نباشم! منم دیگه نمیخوام بابت همچین چیزی بهم سیلی بزنی!پسر کرهای با یادآوری سیلی محکمی که به صورت مرد به خاطر برهنه ظاهر شدنش جلوی در زده بود، ناخودآگاه گونهش رو از داخل گزید.
+ گفتم مثل آدمای عادی لباس بپوش، نه اینکه زیپ لباستو اونجوری تا ته ببندی!چانگبین بلافاصله زیپ لباسش رو پایین کشید و نفسی از سر آسودگی بیرون داد.
- داشتم خفه میشدم. اوه، کاری باهام داشتی؟هیونجین بینیش رو بالا کشید و نیم نگاهی به داخل خونهی مرد انداخت. هنوز مطمئن نبود میخواد همچین کاری بکنه یا نه!
+ تمیزکاریت، تموم شد؟
مرد هیکلی نمیدونست هدف هیونجین از پرسیدن این سوال چیه، پس فقط صادقانه جواب داد.
- حتی نصفم نشده! جاروی لعنتی خراب شد. حالا فهمیدم چرا اون خانم خدمتکار اونقدر زیاد ازم پول میگرفت!هیونجین بی صدا خندید و جارو شارژی توی دستش رو به مرد هیکلی نشون داد.
+ فکر میکردم ممکنه تو دردسر بیفتی، یکم وسایل ضدعفونی کننده از تو اتاق لباسشویی دزدیدم و حالا که مامان هنوز از محل کارش برنگشته اومدم بهت کمک کنم. کمک نمیخوای؟چانگبین تازه متوجه پر بودن دستهای پسر موبلند شد! هیونجین همراه با مواد ضد عفونی کننده، جارو و مینی بخارشوی به کمکش اومده بود!
- فکر نکنم بتونم بذارم اینکارو کنی. اینطوری خیلی مدیونت میشم.
هیونجین قدمی جلو رفت تا چانگبین مجبور بشه راه رو براش باز کنه.
+ اشکالی نداره، بذار کمکت کنم.
چانگبین هنوز هم توی دوراهی بود، نمیدونست باید همچین اجازهای بده یا نه! بالاخره بعد از گذشت چند ثانیه کنار رفت تا هیونجین وارد بشه.
- ازت ممنونم. نمیدونم چجوری باید لطفتو جبران کنم.پسر لاغر اندام لبخندش رو خورد و درحالی که سبد وسایل رو زمین گذاشته بود تا چانگبین به داخل ببره وارد شد! لباس های به هم ریخته ی روی مبلها، کف زمین و یا روی کانتر آشپزخونه، ظرف های شسته نشده ی غذا و شیک های پروتئین داخل سینک، زباله های داخل سطل وسط پذیرایی که تعدادی از اونها به بیرون از سطل افتاده بود و گرد و خاک نشسته روی وسایل تزئینی خبر از کار چند ساعته و دردسری که هیونجین برای خودش تراشیده بود میداد!
هیونجین کناری ایستاد و آستین های لباسش رو به آرومی تا کرد.
+ چند ماهه اینجا رنگ یه جارو به خودش ندیده؟
چانگبین ابتدا سعی کرد حساب کنه، سپس بعد از گذشت چند ثانیه تازه متوجه منظور هیونجین شد!
- داری مسخرهم میکنی؟!
![](https://img.wattpad.com/cover/273070997-288-k514910.jpg)
YOU ARE READING
Sinister Cock [SKZ.Ver]
Romance- یه شب، زمانی که مارتین لوتر به خونهش برمیگشت با یه صحنه ی خیلی قشنگ کنار خونه مواجه شد. دونه های برف زیر نور ماه مثل چراغ برق میزد و وقتی روی درختای کاج اطراف مینشست درختارو براق و نورانی جلوه میداد! مارتین سعی کرد دوباره همچین صحنهی قشنگی رو با...