part 60

948 176 123
                                    


- هیونگ...
مرد پشت خط چند ثانیه سکوت کرد، انگار که میخواست مطمئن شه صدایی که میشنوه توهم نیست و حتی چندبار تلفن رو از کنار گوشش برداشت تا اسم تماس گیرنده رو دوباره ببینه.
+ لیکسی؟! حالت خوبه؟
پسر موخرمایی که به صورت چهارزانو روی زمین نشسته بود سرش رو از سر عادت تکون داد.
از زمانی که به خونه‌ی کریستوفر نقل مکان کرده بود تا اون لحظه موفق نشد با برادر بزرگترش صحبت کنه، دلتنگی برای مینهو و خجالت از اینکه مرد هنوز فکر میکرد کنار گذاشته شده باعث شده بود هر روز و هر ساعت به برادرش فکر کنه و از اینکه نمیتونست برای رابطه‌ی به هم ریخته‌شون کاری کنه هر دقیقه خودخوری میکرد.
- دلم برات تنگ شده، هیونگ.

مینهو قبل از اینکه جواب بده نفس عمیقی کشید. صدای آه بلندش به گوش برادر کوچیکترش رسید و باعث شکسته شدن بغضی شد که در طول این چند روز بزرگتر و بزرگتر میشد.
فلیکس با صدای بلند هق هق کرد و تلفن رو به گوش چپش انتقال داد.
- دلم خیلی برات تنگ شده، هیونگ... دلم حتی... برای جیسونگم تنگ شده. برای جیسونگ... بیشتر از تو... تنگ شده. میشه... میشه صدامو بذاری رو بلندگو؟! میخوام بهش بد و بیراه بگم!
حتی شیرینی حرفهای فلیکس هم نتونست برای یک ثانیه تلخی اوقات مینهو رو کم کنه. دندونپزشک که دست کمی از برادرش نداشت سعی کرد با دست کشیدن روی چشمش اشکهایی که هنوز راهی به بیرون پیدا نکرده بودن رو پاک کنه.
+ منم دلم برات تنگ شده لیکسی... لطفا گریه نکن، وقتی اومدم خونه دیدم نامه گذاشتی و رفتی، بهت پیام دادم پیاممو خوندی؟ دلم نمیخواد بری، فلیکس می‌خوام برگردی خونه...

پسر پشت تلفن نیم نگاهی به ساعت دیواری خونه‌ی دوست پسرش انداخت، انتظار داشت کریستوفر به زودی به خونه برگرده و میخواست قبل از اینکه مرد اون رو در حال صحبت کردن با برادرش ببینه مکالمه رو به پایان برسونه.
با وجود اینکه میدونست کریس هیچوقت اون رو مجبور به قطع ارتباط نمیکنه و ازش نمیخواد از برادرش دوری کنه، دوست نداشت جلوی چشمانش از برادرش حرف بزنه و در شرایط یکسان نمیخواست مینهو رو با صحبت در مورد کریس آزار بده.
اشکهاش هنوز هم از چشمانش سرازیر بود، اما دیگه هق نمیزد. بینی دردناک و متورمش رو بالا کشید و سعی کرد برای درخواست مینهو جوابی محترمانه پیدا کنه.
- هیونگ، خودت گفتی یه مدت از هم دور باشیم... من حس میکنم اینجوری...
+ حرفامو فراموش کن لیکس. نمیخوام ازت دور باشم. اگه ازت دور باشم نمیفهمم چه بلایی سرت میاد، تو باید کنارم باشی تا بتونم ازت مراقبت کنم. خواهش میکنم برگرد.

حرف پسر با پریدن مینهو بین صحبتش نیمه کاره موند. مرد پشت خط به برادرش مهلت فکر کردن داد و درحالی که به اسلیپرهای جیسونگ خیره شده بود روی تختش جابجا شد.

- من... خب... تو هنوز فکر میکنی... اون اذیتم میکنه و آدم بدیه؟
مینهو انتظار چنین پاسخی رو داشت پس غافلگیر نشد! البته که هنوز هم نمیتونست مدیر موبلوند رو بی گناه بدونه، هرقدر هم که بابت پیش کشیدن مسأله‌ی دوست دختر سابقش جلوی جیسونگ پشیمون بود هنوز هم به گناهکار بودن کریستوفر بنگ اطمینان داشت.
+ دیگه به خاطر گذشته‌ی خودم نیست. به خاطر توئه، نمیخوام دوباره برای خودت دردسر درست کنی لیکس. یه بار به حرفم گوش بده و برگرد. نمیخوام باهاش به هم بزنی، فقط برگرد تا مراقبت باشم.

Sinister Cock [SKZ.Ver]Where stories live. Discover now