- انگار هوایپمای شخصی نخست وزیر سقوط کرده!
مینهو درحالی که با دکمههای کنترل تلویزیون بازی میکرد گفت.
- به نظرت واقعا نقص فنی بوده یا دروغ گفتن؟!
مرد دندونپزشک از بیست دقیقه پیش تا الان هنوز هم لبخند به لب داشت!
- میشنوی یا نه؟!مینهو به سمت چپ برگشت، جایی که جیسونگ روی زمینِ پوشیده از پارکت روی زانوهاش افتاده بود و بدون اینکه بتونه تکونی بخوره به خودش میپیچید!
دیلدوی هوشمند ویبراتوری توی مقعد بالا اومدهش با قدرت تکون میخورد و بهش اجازهی تمرکز روی حرفهای مینهو رو نمیداد!
+ اه...نمیدونست این بار چندمه که داره به نقطهی اوج خودش نزدیک میشه و درست قبل از رسیدن به خواستهش دامش لذتش رو قطع میکنه! میزان لرزش جسم توی حفرهش با یه موج سینوسی بالا و پایین میرفت و اجازه نمیداد پسر به اندازهی کافی لذت ببره!
مینهو کنترل رو روی میز گذاشت و تلفن همراهش رو از کنارش برداشت. سرعت حرکت ویبراتور دیلدوشکل بلوتوثی به رو تدریج کم کرد و پوزخند زد.
+ آ... آقا... لطفا... لطفا بذارید بیام! دیگه نمیتونم!
جیسونگ با لحنی پر از التماس خواهش کرد و خودش رو روی زمین کمی به سمت مینهویی که یک متر دورتر روی کاناپه نشسته بود کشید!
- تو تا هروقت که من بخوام تحمل میکنی، باید بتونی! دست تو نیست! در مورد نخست وزیر چی گفتم؟نگاه خسته و ترسیدهی جیسونگ از مینهو به سمت تلویزیون روشن برگشت، اما قبل از اینکه چیزی ببینه مینهو شبکه رو عوض کرد.
- یادت نمیاد؟! انگار حواست پرت چیزای دیگه ای بود که نفهمیدی چی گفتم!
فشار کمربندی که مینهو بیست دقیقهی پیش با ظرافت به وسیلهی اون دستهاش رو پشت سرش بسته بود داشت اذیتش میکرد، اما به قدری محکم بسته شده بود که قدرت تکون دادن دستهاش رو نداشت!
+ نخست وزیر... نخست وزیر... اه...با بالا رفتن درجهی دیلدوی هوشمند حرف نیمهکارهی پسر به ناله تبدیل شد! جیسونگ پیشونی خیس از عرقش رو به پارکت خنک چسبوند و برای اینکه کمی از درد و جوشش زیر شکمش کم کنه باسنش رو تا حد ممکن بالا داد!
- چیه؟ حرفت یادت رفت؟جیسونگ مرد رو نمیدید، اما نزدیک شدنش رو از سایه ای که روی سرش افتاده بود حس میکرد!
مینهو به اندازهای جلو رفت که زانوش به پهلوی برهنهی سابش مماس شد. دستش رو دراز و عضو خیس شده از پریکام جیسونگ رو نوازش کرد.
- انگار حواست به اینجا بود...نالهی جیسونگ حالا بلندتر از قبل شده بود! انگشت شست دامش مشغول لمس سر عضوش بود و ویبراتور روشن نزدیک پروستاتش میلرزید و جیسونگ رو توی خلأ لذت برده بود!
+ اهه... مستر...
لذت پسر موبلوند تنها چند ثانیه طول کشید، چون مینهو بلافاصله عضو ملتهب تحریک شدهش رو بین دستهاش فشار داد!
- انگار یادت رفته وقتی کنار منی باید تموم اون توجه کوفتیت به چیزی که من میگم باشه، نه این دیک بی ارزشت!
![](https://img.wattpad.com/cover/273070997-288-k514910.jpg)
YOU ARE READING
Sinister Cock [SKZ.Ver]
Romance- یه شب، زمانی که مارتین لوتر به خونهش برمیگشت با یه صحنه ی خیلی قشنگ کنار خونه مواجه شد. دونه های برف زیر نور ماه مثل چراغ برق میزد و وقتی روی درختای کاج اطراف مینشست درختارو براق و نورانی جلوه میداد! مارتین سعی کرد دوباره همچین صحنهی قشنگی رو با...