زنگولهی بالای درب ورودی کافه به صدا اومد و توجه پیشخدمت جوون رو به خودش جلب کرد. پیشخدمت با تجربهی قدبلند با دیدن فلیکس اخم کرد و عقب رفت.
مدتی بود که فلیکس و دوستانش رو داخل کافه نمیدید و از این بابت خوشحال بود، اما حالا دوباره باید پسری که مایهی عذابش میشد رو تحمل میکرد!
پسر پالتوپوش درحالی که به پیشخدمت لبخند میزد از کنار میزها گذشت و خودش رو به گوشهی تاریک کافه رسوند. دستکش و کلاهش رو درآورد و روی میز گذاشت.- هی بچهها! شویی... دلم برات تنگ شده بود! حالت چطوره؟!
دختر دستی تکون داد و به صندلی کنارش اشاره کرد تا بشینه.
× منم دلم برای هردوتون تنگ شده بود! همین الان داشتم به سونگمین میگفتم که موندن توی تخت چقدر خسته کننده بود!پسر مو یاسی سری تکون داد و به فلیکس که پشت میز مینشست خیره شد.
+ سلام. اوضاع چطوره فلیکس؟لبخند درخشان روی لبهای فلیکس باعث شد سونگمین ناخودآگاه نفس عمیقی بکشه.
- از اون روزاییه که حس میکنم روز منه.
× این یعنی چی فلیکس؟
پسر آرنجش رو روی میز گرد گذاشت و چونهش رو بهش تکیه داد.
- باور کن جدیم.سونگمین پسر کنارش رو در چند ثانیه برانداز کرد. صورت پسر لاغر اندام بشاش و درخشان به نظر میرسید و از ابتدای ورود به کافه لبخند از روی لبش پاک نمیشد.
+ امروز برات اتفاقای خوبی افتاده؟ رابطهت با دوست پسرت چطور پیش میره؟ باهاش قرارداد بستی؟!انگشتهای دستهای فایکس توی هم قفل شد و به پشتی صندلی تکیه داد.
- خوب پیش میره، ولی قراردادی نبستیم. تصمیم داریم اصلا موافقتنامه یا همچین چیزی امضا نکنیم! چند روز پیش همو توی خونه دیدیم. اون حس خوبی نداشت و منم برای اینکه بهش سخت نگیرم قبول کردم. فقط از علاقهها و محدودیتا و تمام چیزایی که لازم بود دو طرف خبردار بشن و قوانین یه لیست آماده کردیم. کارش خوبه. درسته که آماتوره، اما واقعا میتونه به عنوان یه دامِ خوب ظاهر بشه.سونگمین چشمهاش رو داخل کاسه چرخوند. دوست داشت مثبت اندیشی کنه، اما فلیکس همیشه ابتدای هر رابطه حس خوبی نسبت به پارتنرهاش داشت و کم کم متوجه اشتباه بودن فرضیاتش میشد.
+ امیدوارم از کاری که کردی پشیمون نشی.فلیکس اخم کرد و به صندلی تکیه داد.
شاید تا زمانی که هنوز شخصیت سلطهگر کریستوفر رو شب گذشته توی اتاقش ندیده بود از گرفتن این تصمیم میترسید، اما حالا به این موضوع که مرد از تمام کاراکترهایی که فلیکس به اونها نیاز داشت برخورداره امیدوار بود.
- فکر نکنم پشیمون بشم. لطفا بگو به خاطر این که حرفای تکراری این چند سالو به من بگی ما رو تا اینجا نکشوندی. قرار بود یه مدت اینجا قرار نذاریم!پسر کرهای کلافه و مضطرب به نظر میرسید. به خاطر بیماری شویی و پرمشغله بودن دو پسر، تنها قرار بود مدتی از هم دور بمونن و به کافه نرن، اما سونگمین با هردو تماس گرفته بود و خواست به کافهی همیشگی بیان.
+ فلیکس، من خودم میدونم به سن قانونی رسیدی و میفهمی. اونقدر بزرگ شدی و تجربه داشتی که بدونی چی برات خوبه، چی بده! نمیخوام نصیحتت کنم و بخاطر نصیحت کردن اینجا نیاوردمت، چون هیچوقت به حرف هیچکس گوش نمیدی!
![](https://img.wattpad.com/cover/273070997-288-k514910.jpg)
YOU ARE READING
Sinister Cock [SKZ.Ver]
Romance- یه شب، زمانی که مارتین لوتر به خونهش برمیگشت با یه صحنه ی خیلی قشنگ کنار خونه مواجه شد. دونه های برف زیر نور ماه مثل چراغ برق میزد و وقتی روی درختای کاج اطراف مینشست درختارو براق و نورانی جلوه میداد! مارتین سعی کرد دوباره همچین صحنهی قشنگی رو با...