part 31

717 195 91
                                    


در با صدای بوق باز شد و دو مرد در سکوت کامل وارد خونه‌ی تاریک شدن. مینهو بعد از بستن در ورودی کلید برق رو زد و کتش رو روی چوب لباسی آویزون کرد.
پسر کوتاه تر کفش‌هاش رو با دمپایی‌های راحتی تعویض کرد و به سمت آشپزخونه رفت.
- سرد شده.

مینهو با حرکت سر تایید کرد و بلافاصله درجه‌ی سیستم گرمایشی رو بالا برد.
- توی یخچالم هیچی نداریم.
مرد بلندقدتر روی صندلی بلند پشت جزیره نشست و خندید.
+ ما همش خونه‌ی مامان و باباییم. خب هرچیزی که لازم داشته باشیم میخرم و تو یخچال اونجا میذارم. اونقدرم اینجا نمیمونیم که به خوردن چیزی نیاز داشته باشیم.

جیسونگ بطری آب میوه رو از داخل یخچال برداشت و غر زد.
- مینهو... اون یخچالم همیشه خالیه! هر بار که پر میکنیش برادرت خالیش میکنه!

مرد دستی به موهای مشکی رنگش کشید و لبهاش به قدری کش اومد که جیسونگ میتونست دندونهای سفید و ردیفش رو ببینه.
+ فلیکسم میگه تو یخچالو خالی میکنی!

جیسونگ چند ثانیه سکوت کرد و سپس با شروع قهقهه‌ی مرد خندید. حال مینهو بعد از پاک شدن فیلمها و دیدن ژانگ‌وی خیلی بهتر شده بود. توی راه خونه چندبار به جیسونگ آرامش خاطر و اطمینان داد که دیگه چیزی برای نگرانی وجود نداره.
سر بطری رو روی کانتر آشپزخونه انداخت و سپس بطری رو سر کشید.
+ سردته و همزمان آب میوه‌ی خنک میخوری!

جیسونگ پشت لبش رو با آستین لباس آبی رنگ پاک و به بطری اشاره کرد.
- پرتقال ویتامین ث داره. الان قراره حسابی کتک بخورم. میخوام خودمو تقویت کنم!
نگاه مینهو رنگ جدیت گرفت و از جا بلند شد.
+ که اینطور. منم باید خودمو تقویت کنم!

پسر کوچیکتر با نزدیک شدن دوست پسرش نگاه دستپاچه‌ش رو روی زمین انداخت و آب دهنش رو قورت داد.
- تو... که اذیت نمیشی که میخوای خودتو تقویت کنی.

مینهو بطری رو از دست جیسونگ گرفت و به کانتر تکیه داد. میتونست صدای برخورد دندونهای سفید جیسونگ به هم رو حتی از اون فاصله‌ بشنوه. این بهش ثابت میکرد موفق شده حس ترس رو وارد رگهای دوست پسرش کنه!
+ برای ضربه زدن به نیرو احتیاج دارم، نه؟

جیسونگ کم کم نگاهش رو بالا برد تا حالت چهره‌ی دوست پسرش رو زمان ادای کلمات ببینه. حالت جدی مرد همچنان حفظ شده بود و جیسونگ اثری از شوخی توی اونها پیدا نمیکرد، این موضوع باعث شد حدس بزنه که مرد تصمیم داره برای اون شب از چه وسیله‌ای استفاده کنه.
سکوت جیسونگ مرد رو به ادامه‌ی حرفش واداشت.
+ برو تو اتاق و لباساتو در بیار... همه رو!

لی مینهو‌ی دوست پسر تموم شد و جای خودش رو به آقای لیِ دامیننت داد!
پسر کوتاه‌تر بدون تعلل سری تکون داد و اطاعت کرد. بی صدا به سمت اتاق مورد علاقه‌ش رفت و در اتاق رو باز کرد. با وجود روشن کردن سیستم گرمایشی اتاق هنوز به طور کامل گرم نشده بود و احساس میکرد دندون‌هاش پیوسته به هم برخورد میکنه.

Sinister Cock [SKZ.Ver]Where stories live. Discover now